اميرمحمداميرمحمد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره
امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره
امیر علیامیر علی، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره
عقد ماعقد ما، تا این لحظه: 18 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

اميرحسین جون و امیرمحمد جون و امیرعلی جونم

دوباره کرونا اومیکرون.موج هفتم.تیر۱۴۰۱

دوباره کروناامیکرون سلام.از دوشنبه هفته ی قبل مامانی تهوع داشت و بی حال بود.بعدم حالت سرماخوردگی. روز جمعه میخواستیم بریم م. زنگ زدم بابا بزرگ گوشی رو برداشت و کفت شما از همونجا تشریف ببرین ما نمیایم.حالم خیلی بده.نافم درد میکنه همشم میگفت حالم بده دلم میخواد برم تو یه اتاق دربسته گریه کنم.منم که اشکم دم مشکم. رفتیم و با ماسک بردیمشون م. اونجا یه کم روحیه ی بابا بهتر شد و فهمیدم علایم سرماخوردگی هم دارن دوتاشون.صدای مامانی هم گرفته بود.نهار خوردیم رفتیم باغ رو آب دادیم و برگشتیم.بابابزرگ با لباس خونه رفته بود ماشینو روشن کرده بود و به باغ هم سر زده بود ولی خب برگشتنی دوباره بی حال شد.بابا مهدی هم رفته بود به اون بابابزرگ کمک کنه زود...
26 تير 1401

خرداد1401

سلام پسرا امیرمحمد جان تعطیل شده.امیرعلی جانم کلاس مجازی پیشش تموم شده. امیرحسین جان هنوز دو تا امتحان دیگه داره. الان دارین با تلویزیون ورزش میکنین. همشم سر به سر هم میزارین امیرعلی وزنش17و قدش115هست زد لاغری شدید.واکسن 6سالگی رو زدیم و دستش قرمزه و سفت و درد داره.تکونش نمیده. بابابزرگ هم حالش زیاد خوب نیست.پاهاش امروز خیلی ورم داشت.متاسفانه دکتر نمیاد. مامانی هم میگفت از دیروز دلهره و تپش قلب دارم. خدا وشکر حکم خاله نرگس خورد و منتقل شد.هورااا خونه ی خاله سمیه هم آخراشه دیگه خاله سمانه هم رفته مسافرت.امروز نمک آبرودن زندگی ما هم بالا و پایین داره. به مرحله ی پذیرش بیماری رسیدیم.داریم قبولش میکنیم.دیگه اش...
18 خرداد 1401

سال۱۴۰۰

سال۱۴۰۰ سالی که هممون درگیر کرونا شدیم و به خیر گذشت سالی که ماهی یکبار دکتر رفتیم تو خودمون شکستیم و دم نزدیم.خداروصدهزااار بار شکر نشونه های بهتری دیده میشه. سالی که هر لحظه نگران بابا بودم.نگران قلبش.نگران نفس تنگیش سالی که پادرد مامان شدید شده سایش شدید استخوان زانو .یه کم پای مامان کج شده اما .... سالی که بابابزرگ دیگه دستش رو عمل کرد و پلاتین گذاشت سالی که صدهزار بار گفتم کاش دبیری نخونده بودیم و یه شغل دیگه داشتیم سالی که از پاییز خاله نرگس منتقل شد بالاخره خداروشکر.. برای سال۱۴۰۱فقط سلامتی و دل خوش میخوام. سلامتی هممون به خصوص بابابزرگ و مامانی
28 اسفند 1400

روز شمار کرونا۲

روز نهم تا دوازدهم.گلودرد کاملا خوب شده.صدام کمی گرفته است و گاهی سرفه میکنم.امروز جمعه هم رفتیم و اخرین امپول نوروبیون رو زدیم.فردا آخرین روز مرخصیمه.هر چند تمام کلاسامو مجازی تشکیل دادم. دو هفته تمام مقاطع مجازی شدن.مرخصی کرونا هم ۵روز شده. بابابزرگ و مامانی هم دیروز واکسن آسترازنکا زدن خداروشکر. الهم اشف کل مریض
15 بهمن 1400

روزشمار کرونا

روز ششم شنبه ۹بهمن۱۴۰۰ امروز۸ساعت کلاس داشتم که آفلاین برگزار کردم .گلوم کمی بهتره.بچه ها تک و توک سرفه میکنن.بابا مهدی دادش بلند شده که وقتی نمیتونی غذا درست کنی الکی نگو خوبم.میگم خودت سرحالی غذا درست کن.میگه بلد نیستم.بازم اشکم دم مشکمه اما این تلنگر باعث میشه پاشم غذا درست کنم.ماکارونی برای بچه ها و کباب برای بابا. شبم طفلک مامان کتلت درست کرده بود با یوپ و شلغم پخته.خوش به حالم شد روز هفتم یکشنبه ۱۰بهمن منکه از صبح خوابم تا ۱۱ غذا درست کردم دوباره۳خوابیدم تا ۶ خجالت میکشم دیگه الانم باز دلم میخواد بخوابم امیرمحمد هیچکار نکرده تازه امتحانم داره معلمش پیام داد صداش گرفته مثل خودمون همه درگیرن ر...
12 بهمن 1400

کرونا امیکرون

بهمن ۱۴۰۰ که با این همه رعایت کردن گرفتار کرونا شایدم امیکرون شدیم روز اول دوشنبه۴بهمن سردرد خیلی خفیف داشتم روز دوم سه شنبه۵بهمن سر کلاس لرز شدید گرفتم طوریکه قابل تحمل نبود و زنگ آخر رو تعطیل کردم با همون لباس و پالتو زیر پتو لرز داشتم و استامینوفن خوردم بیدار شدم نه تنها خوب نشدم که سردرد و گلودرد هم اضافه شد.امیرمحمدم بی حال شده بود. ۱۱به بعد بچه ها تب کردن و بدن درد و سردرد. نصفه شبم با خوردن شربت و قرص هر سه تایی تهوع گرفتند دو دقیقه بالا سر بکی بودم دوباره پتو رو دور خودم می پیچیدم و از درد ناله میکردم. بابا هم از همه بدتر بود گلودرد و سرفه داشت روز سوم چهارشنبه ۶بهمن با زنگ بابا بیدار شدم طفلک بابابزرگ دم به دقیقه تماس...
9 بهمن 1400