اميرمحمداميرمحمد، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره
امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 16 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره
امیر علیامیر علی، تا این لحظه: 7 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره
عقد ماعقد ما، تا این لحظه: 18 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

اميرحسین جون و امیرمحمد جون و امیرعلی جونم

پروژه مرغ امیرحسین

پروژه مرغ امیرحسین هم تقریبا به اتمام رسید.جوجه های امیرحسین ۵ماهه شدن.دوتاشون که مرغ هستن رو مامانی خریده.۳تا خروس رو فروختیم 🤭. یه خروس و ۲تا جوجه هم مونده هرکدومم۳۰۰هزارتومن ...
10 بهمن 1402

بهمن۱۴۰۲

سلام پسرای عزیزم.بهمن امسال رو با مریضی شروع کردین.اول امیرعلی جان چشمش عفونت کرد و بعد گلودرد شد.دو روز بعد امیرمحمد جان گوش درد شد و گلو درد . و همزمان امیرحسین جان بدن درد و گلو درد و گوش درد بعدش هم تمام بدن امیرعلی جوش زد و بعله آبله مرغان گرفته امیرعلی جان امروز سه شنبه۱۰بهمن من تا ۲ونیم کلاس داشتم.ناچارا بابا مرخصی گرفت و پیش امیرعلی موند ان شاءالله همیشه سلامتی برقرار باشه کادوهای روز پدر و مادر ️...
10 بهمن 1402

آذر۱۴۰۲

سلام.امروز۲۲آذره۱۴۰۲هست. دیشب بابابزرگ و مامانی اینجا خوابیدن یه مدته بابابزرگ خوابهای بد میبینه.احتمالا عوارض قرصه.یه شب من و امیرعلی خونشون خوابیدیم.دیشبم اونا اومدن اینجا. خدایا شکرت. ان شاءالله همه ی مریضا خیلی زود شفا پیدا کنند.دهه ی فاطمیه شروع شده.امرو تو مدرسه ی بچه ها عزاداریه.قراره بهشون نذری بدن با لباس مشکی رفتند🏴 آذر۱۴۰۲...
22 آذر 1402

مهر ۱۴۰۲

مهر۱۴۰۲ چشم چپ بابابزرگ عمل اب سیاهش انجام شد.خداروشکر. متاسفانه نی نی خاله نرگس سقط شد دست حده نسا شکسته و طفلی خونه ی بچه هاست دایی حاجی هم از پیش ما رفت🖤🖤🖤...
15 مهر 1402

مشهد دکتر امینی قلب بابابزرگ

سلام از اخرین روزای مرداد۱۴۰۲ بابابزرگ و مامانی روز جمعه همراه خاله سمانه رفتن مشهد .خاله تمام سعیشو میکنه بهشون خوش بگذره صبح جمعه رفتن خونه ی آقای اکبرنژاد دوست قدیمی بابابزرگ شبم حرم امام رضا امروز صبحم بازار ۱۷شهریور و عصر چشم‌پزشکی دکتر را دوشنبه نوبت عمل داده اما مامانی زنگ زد گفت بابابزرگ از صبح حال تهوع داره چیزی نخورده سرما خوردگی داره فردا دکتر قلب ببینیم چی میگه☹️☹️☹️ ان شاءالله به خیر میگذره راستی خاله سمیه هم بعله خداا جونم سلامتی همه رو ازت میخوام ...
29 مرداد 1402

مرداد۱۴۰۲

سلام جمعه۲۰مردادتولد شناسنامه ایم رو امسال با مریضی شروع کردم.مامانی حالت تهوع داشت منم شب جمعه خیلی حالم بد بود.عصر جمعه بابایزرگ و مامانی و بچه ها رفتن م.. درختا رو اب دادن من نرفتم. شنبه ۷صبح رفتم سازماندهی و ۱۰ساعت ندرسه ی عادی درس برداشتم.اعصابم خیلی خورده. دبیرخانه باعث شد ساعتامو از دست بدم هنوز دلم غذا نمیکشه.از ۶۵رسیدم به ۶۲.۹ مگه اینحوری وزن کم کنم. خاله نرگسم که بعله دیشب تو اتاق امیرعلی خوابیدم تا صبح.اخه میترسید با بچه رفتن آنابل دیدن ...
21 مرداد 1402