اميرمحمداميرمحمد، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره
امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 16 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره
امیر علیامیر علی، تا این لحظه: 7 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره
عقد ماعقد ما، تا این لحظه: 18 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره

اميرحسین جون و امیرمحمد جون و امیرعلی جونم

مهر۱۴۰۱

مهر امسال تموم شد خداروشکر.اولین مهر امیرعلی جان.مدرسه رو دوست داری معلمت سخت گیره پاک کن و تراش ممنوعه تو مدرسه تون دلت بازیگوشی میخواد. یه روزم تو مدرسه زمین خوردی و گوشه ی ابرو و دستت زخمی شده😔 اون خوراکیای تو عکس هم هدیه ی مامانیه واسه زود نوشتن مشقات😍 دوستت داریم عشق کوچولوی خونمون😘😘😘
17 آذر 1401

امیرعلی عزیزم

سلام امیر علی جان عزیزم دیروز که دنبالت اومدم با یه تیشرت و شلوارک بودی.حالا هوا سرد همه پالتو پوشیدن.نگو خودتو تو خواب کثیف کردی و دیر عوضت کردن. بهت میگم چی شده؟میگی:پی پی کردم.جیش نکردم. فدات بشم عزیزم
22 آبان 1397

23ماهگی امیرعلی جانم

امیرعلی جان خاموش و روشن رو برعکس میگی صبح که بیدار میشی اگه پهلوت نباشم میای تو حال و دستمو میگیری میکشونی تو تخت میگی مامان جی جی بده خوپیش کن.میگم چی>میگی بخوابیم. این روزا مامانی بهت میگه زل زدی.با دستت اشاره میکنی به ختنه ات و میگی اره.خوب شدم.ختنه درد داشت. روزی دو بارم میری حموم اب بازی و تو تشت بتادین و کف شامپو میشینی تا خوب بشی هنوز یه بخیه مونده. عاشق بابابزرگی و بدون استثنا از رفتن به خونشون استقبال میکنی و اخ جون اخ جون میگی موقع برگشت هم با گریه جدا میشی.و همش میگی بابابزرگ کجاست؟ مدام در فریزر رو باز میکنی تا بستنی برداری تا میخوام بهت قطره بدم میدویی زیر میز نهارخوری تو اشپزخونه قایم میشی عاشق لواشک و ...
23 مرداد 1397

ختنه سوریت مبارک مرد کوچولوی من.امیر علی جان

سلام امیرعلی جان.صبح پنجشنبه رفتیم دنبال بابابزرگ و مامانی و از اونجا هم کلینیک شاهد.نفر دوم بودیم.هفت و ربع رفتی اتاق دکتر.ب ابابزرگ دو تا دستات و بابا هم پاهاتو گرفته بود.دکتر ولوی ختنه ات کرد.دستشم سریع بود.دقیقا وسط کار خاله سمانه رسید و با بلند حرف زدن کلا حواستو پرت کرد.کارت که تموم شد اون بابابزرگم اومدن.رفتیم خونمون.نهار بابابزرگا اونجا بودن و عصر هم شش تا هشت تو خونه پذیرایی داشتیم وشبم تو تالار فرهنگیان.خدارو شکر عالی بود.برا نهار جمعه هم خاله ها و عمو و عمه ها و بابابزرگا رو گفتیم. هنوزم روزی سه بار باند رو عوض میکنم.پماد اد و تتراسایکلین میزنم.خشک کننده هم میخوری.کلا ترسیدی از زل زدن.تا بازت میکنم اول لیدوکایین میزنم اروم میشی...
14 مرداد 1397

22 ماهگی امیرعلی جانم.2ماه تا 2 سالگی

عزیز مامان دوباره رفتیم ارایشگاه.مثل دفعه قبل فقط گریه کردی و البته ارایشگر مهربونم با نشون دادن مورچه خیالی سعی میکرد لحظاتی حواستو پرت کنه.حتی حاضر نشدی سوار ماشینا بشی. ماشاالله بزرگ شدی و دل همه رو میبری.با داداشیا جوری.یه لحظه قاه قاه خنده و چند ثانیه بعد صدای جیغتون هواست.طفلی همسایه ها. دوست دارم عزیزم.بووووووس
18 تير 1397

قصه بزار

سلام.پسرا.امیر علی جان هرشب بابد قصه بشنوه تا بخوابه.یه کانال قصه درست کردم براش.حالا امیر علی هر شب تا برقو خاموش میکنم با جدیت میگه قصه بزار تموم شده دوباره میگه قصه بزار با لحن کلاه قرمزی ...
5 تير 1397