اميرمحمداميرمحمد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره
امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره
امیر علیامیر علی، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره
عقد ماعقد ما، تا این لحظه: 18 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره

اميرحسین جون و امیرمحمد جون و امیرعلی جونم

هفته ی اخر تیر ماه ۱۴۰۱

هفته ی اخر تیر بابابزرگ و مامانی بهتر شدن. اما من درگیر شدم دوشنبه شب عروسی سجاد پسر دایی مامانی بود. از سه شنبه هم رسما صدام گرفت و دو روزی که خیلی بی حال بودم و خود درمانی کردم.فعلا خودمو قرنطینه کردم تا بقیه نگیرن. مامانی دو باره دچار استرس شده و همش حالش بده. خاله سمیه و خاله نرگش هم قرنطینه ان و نمیتونن بهشون سر بزنن.منم که نمیتونم برم خدا خیر بده خاله سمانه رو شب جمعه بزور بردشون کاجستان.روز جمعه هم بردنشون م ... تا شب امیدوارم همه چی به خیر بگذره هفته ی اخر تیر ماه ۱۴۰۱...
1 مرداد 1401

دوباره کرونا اومیکرون.موج هفتم.تیر۱۴۰۱

دوباره کروناامیکرون سلام.از دوشنبه هفته ی قبل مامانی تهوع داشت و بی حال بود.بعدم حالت سرماخوردگی. روز جمعه میخواستیم بریم م. زنگ زدم بابا بزرگ گوشی رو برداشت و کفت شما از همونجا تشریف ببرین ما نمیایم.حالم خیلی بده.نافم درد میکنه همشم میگفت حالم بده دلم میخواد برم تو یه اتاق دربسته گریه کنم.منم که اشکم دم مشکم. رفتیم و با ماسک بردیمشون م. اونجا یه کم روحیه ی بابا بهتر شد و فهمیدم علایم سرماخوردگی هم دارن دوتاشون.صدای مامانی هم گرفته بود.نهار خوردیم رفتیم باغ رو آب دادیم و برگشتیم.بابابزرگ با لباس خونه رفته بود ماشینو روشن کرده بود و به باغ هم سر زده بود ولی خب برگشتنی دوباره بی حال شد.بابا مهدی هم رفته بود به اون بابابزرگ کمک کنه زود...
26 تير 1401

خرداد1401

سلام پسرا امیرمحمد جان تعطیل شده.امیرعلی جانم کلاس مجازی پیشش تموم شده. امیرحسین جان هنوز دو تا امتحان دیگه داره. الان دارین با تلویزیون ورزش میکنین. همشم سر به سر هم میزارین امیرعلی وزنش17و قدش115هست زد لاغری شدید.واکسن 6سالگی رو زدیم و دستش قرمزه و سفت و درد داره.تکونش نمیده. بابابزرگ هم حالش زیاد خوب نیست.پاهاش امروز خیلی ورم داشت.متاسفانه دکتر نمیاد. مامانی هم میگفت از دیروز دلهره و تپش قلب دارم. خدا وشکر حکم خاله نرگس خورد و منتقل شد.هورااا خونه ی خاله سمیه هم آخراشه دیگه خاله سمانه هم رفته مسافرت.امروز نمک آبرودن زندگی ما هم بالا و پایین داره. به مرحله ی پذیرش بیماری رسیدیم.داریم قبولش میکنیم.دیگه اش...
18 خرداد 1401

سال۱۴۰۰

سال۱۴۰۰ سالی که هممون درگیر کرونا شدیم و به خیر گذشت سالی که ماهی یکبار دکتر رفتیم تو خودمون شکستیم و دم نزدیم.خداروصدهزااار بار شکر نشونه های بهتری دیده میشه. سالی که هر لحظه نگران بابا بودم.نگران قلبش.نگران نفس تنگیش سالی که پادرد مامان شدید شده سایش شدید استخوان زانو .یه کم پای مامان کج شده اما .... سالی که بابابزرگ دیگه دستش رو عمل کرد و پلاتین گذاشت سالی که صدهزار بار گفتم کاش دبیری نخونده بودیم و یه شغل دیگه داشتیم سالی که از پاییز خاله نرگس منتقل شد بالاخره خداروشکر.. برای سال۱۴۰۱فقط سلامتی و دل خوش میخوام. سلامتی هممون به خصوص بابابزرگ و مامانی
28 اسفند 1400

روز شمار کرونا۲

روز نهم تا دوازدهم.گلودرد کاملا خوب شده.صدام کمی گرفته است و گاهی سرفه میکنم.امروز جمعه هم رفتیم و اخرین امپول نوروبیون رو زدیم.فردا آخرین روز مرخصیمه.هر چند تمام کلاسامو مجازی تشکیل دادم. دو هفته تمام مقاطع مجازی شدن.مرخصی کرونا هم ۵روز شده. بابابزرگ و مامانی هم دیروز واکسن آسترازنکا زدن خداروشکر. الهم اشف کل مریض
15 بهمن 1400