اميرمحمداميرمحمد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره
امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره
امیر علیامیر علی، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره
عقد ماعقد ما، تا این لحظه: 18 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره

اميرحسین جون و امیرمحمد جون و امیرعلی جونم

آذر۱۴۰۰

سومین ویزیت دکتر سلام پسرای مامان انشالله که حالتون خوب باشه از اول آذر مدرسه ها حضوری شد و ما رفتیم مدرسه بعد از دو هفته مدرسه های شما هم حضوری شد یه هفته ۲ روز میرین مدرسه و یک هفته هم سه روز میرین مدرسه سرویس فعلاً ندارین من خودم سرویس تون شدم بابا که نیست برای امیرعلی هم پیش دبستانی مجازی ثبت نام کردیم آخر هفته ها معمولاً همراه بابا بزرگ و مامانی میریم م.. تا شب اونجاییم و بعد از نماز برمیگردیم خیلی برای من خسته کننده شده ولی خوب فقط و فقط بخاطر بابا میریم و اصلا غر نمیزنم بابابزرگ هم گاهی خوبه و گاهی نفس تنگی داره.چه گریه های یواشکی که دلم میگیره و میبینم کاری از دستمون برنمیاد کاش بابابزرگ حداقل یه آنژیو میشد سوم...
13 آذر 1400

مهر۱۴۰۰

دوباره مهر مجازی و شلوغی کلاسها و درس و مشق و تکلیف و کلاس آنلاین هیس اروم باش داد نزن  صدات رفت تو کلاسم  ساکت باش . . . طفلک بچه های ما.هیچی از بچگی نمیفهمن🤨 کلاسای امسالم داخل اسکای رومه یعنی ۶۰دقیقه فقط خودت حرف بزنی و ریاضی توضیح بدی 😒😒😒 قراره از هفته ی اینده کلاسای امیرمحمد جان هم دو روز حضوری بشه.دقیقا زمانش با کلاس من یکیه.حالا دغدغه چه جوری برسونمش مدرسه وقتی خودم سر کلاسم هم اضافه شده🙃🙃🙃 بابا هم امسال مدیر مدرسه شده و هر روز میره اون شهر عملا نیست.😐😐😐 بابابزرگم که لجبازه و مریض.کاش لااقل قرصاشو میخورد خیالمون راحت بود🥺🥺🥺دوباره نفس تنگی داره قشنگ معلومه اما میگه خوبم. و من خوبم خوب...
14 مهر 1400

۵سالگیت مبارک امیرعلی قشنگم ❤️❤️❤️

سلام خوشگلای مامان از یک ماه قبل امیرعلی جان برای تولدش روز شماری می کرد هر روز یه عدد رو کم می‌کرد تا بفهمه که چند روز به تولد باقی موند صبح روز تولدش براش کادو خرید و تو خونه بهش دادیم چون روز آخر محرم بود به خاله ها گفتم تولد نمی‌گیریم برای امیر علی بعد از ظهر که شد امیر علی گفت پس کیک تولدم کو !کیک انگری بردز بخرین خاله سمانه هم که باهاش صحبت کرد با هم قرار گذاشتند که برند خونه بابابزرگ و تولد بگیرن براش به خاطر همین با هم دیگه رفتیم و یک کیک تولد خوشگل به سلیقه امیرعلی جان گرفتیم و بعد رفتیم خونه بابابزرگ . به خاله ها هم زنگ زدیم بیان کیک بخورن و اوناهم اومدن . تولد جمع و جوری شد و با هم کیک رو بریدیم .خاطره خیلی خوبی بر...
20 شهريور 1400