اميرمحمداميرمحمد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره
امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره
امیر علیامیر علی، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره
عقد ماعقد ما، تا این لحظه: 18 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

اميرحسین جون و امیرمحمد جون و امیرعلی جونم

مرداد۱۴۰۲

سلام جمعه۲۰مردادتولد شناسنامه ایم رو امسال با مریضی شروع کردم.مامانی حالت تهوع داشت منم شب جمعه خیلی حالم بد بود.عصر جمعه بابایزرگ و مامانی و بچه ها رفتن م.. درختا رو اب دادن من نرفتم. شنبه ۷صبح رفتم سازماندهی و ۱۰ساعت ندرسه ی عادی درس برداشتم.اعصابم خیلی خورده. دبیرخانه باعث شد ساعتامو از دست بدم هنوز دلم غذا نمیکشه.از ۶۵رسیدم به ۶۲.۹ مگه اینحوری وزن کم کنم. خاله نرگسم که بعله دیشب تو اتاق امیرعلی خوابیدم تا صبح.اخه میترسید با بچه رفتن آنابل دیدن ...
21 مرداد 1402

تابستان۱۴۰۲

سلام.خداروشکر بابابزرگ بهتره.محرم رو م.. رفتیم.بابا بزرگ پیاده میرفت ردضه ی خونه ی عمه کنیز. جوجه های امیرحسین هم از تخم در اومدن۳۵ تخم بود که ۱۹تاش تطفه دار شد و نهایت ۸تا در اومدن یکی رو هم مامانی سزارین کرد و فعلا خوبه امیرحسین جان کلاس حفظ قران میره فعلا یک چهارم جزء اول رو حفظ کرده. منم امسال ساعتامو کم کردم قرار بود برم دبیرخانه راهبردی کشوری ریاضی که بعد از معارفه از استانمون رفت حالا دنبال ساعتم ممکنه برم گروهها که اونجا دانشجوم باید بهم کار بگه.دوست ندارم.تدریس بهتره گمونم.امید به خدا. امیرعلی هم از ژیمناستیک به فوتسال تغییر رشته داده و زیادم راضی نیست. امیرمحمد و متین هم‌میرن کلاس فوتبال.و اکثر شبا رفیق بابابزر...
16 مرداد 1402

۷تیر۱۴۰۲

سلام.ورم پای بابابزرگ از بین رفته خداروشکر.امااا فشار بابا پایینه و بی حال .معمولا روی ۷.فشار منم معمولا ۹ونیمه خاله سمانه رفته شمال امشب رفتیم خداحافظی کنیم دو روزه بریم مشهد.بابابزرگ به امیرمحمدجان میگفت تو نری ها.پیشم بمون.خیلی هم جدی کاشکی یکی از خاله ها برنامه اش جور میشد باهامون بابابزرگ و مامانی رو می اوردن مشهد دکتر برای شنبه و یکشنبه نوبت اکو تخصصی و دکتر امینی گرفتیم.فعلا قراره مهدی اقا ببردشون برعکس هفته ی اینده همه کااار دارن کاش پسر بودم یه اسنپ میگرفتم سه تایی میرفتیم همه کارامونو میکردیم برمی گشتیم خدایا حکمتتو شکر به حق امروز که عرفه است بابامو شفا بده الهم اشف کل مریض شب عیده اما اشکام بند ...
7 تير 1402

بهار۱۴۰۲

بهار ۱۴۰۲ هم داره روزای اخرشو سر میکنه. چه خوب چه بد داره میگذره. امتحانات بچه ها تمام شد و منم چهارشنبه آخرین مراقبتمو رفتم. امسال طراح سوال کشوری بودم و بماند که چه استرسی کشیدم تا امتحان برگزار شد.خداروشکر همه راضی بودن بابا بزرگ پاهاش خیلییی ورم کرده بود و هفته ی پش خاله ها بردنشون مشهد پیش دکتر سارا امینی.با داروهای جدید ورم تمام شده اما فشار بابابزرگ پایینه.دکتر میگه نباید زیر۹بشه.خیارشور بدین بیاد بالا. دیشب همگی رفتیم پارک دعوت بابابزرگ و مامانی به مناسبت تموم شدن امتحانات بچه ها.خاله سمانه نیومد اخه سیده زهرا آبله مرغان گرفته.اخر شبی متین هم افتاد و پیشونیش خون اومد به خیر گذشت.امیر محمد هم کلاس فوتبال میره و امی علی ژیم...
26 خرداد 1402

دیماه۱۴۰۱

سلام دیماه رو هم با مریضی شروع کردیم.بابا بزرگ و مامان بزرگ از کربلابرگشتن و شدیدا سرما خورده بودن‌شب هممون خونشوت دعوت دلبندی بودیم.منم یه کم مریض بودم. از روز بعد یکی یکی همه مریض شدیم .بعد از ۳هفته کماکان صدام گرفته. از همه بدتر بابابزرگ اینجاست که دوباره قرصا رو نمیخوره چون ماهاش ورم کرده و حالا یه کم سرماخوردگی و ..‌. روزای خیلی سختیه.حال بابا اصلا خوب نیست حرفایی میزنه که ته دلمو خالی میکنه.طفلک مامانی همه جوره راه میاد خودشم سرماخورده و حال نداره بالاخره بعد از ۲روز بابابزرگ چند دونه خرما خورد و بهتر شده.دوباره نذر امام رضا کردم و ختم حمدشفا تو گروه قرانی برای بابا گذاشتن.به خدا که تاثیر داره هر بار میبینم به چشمم ال...
17 دی 1401

پاییز۱۴۰۱

پاییز داره تموم میشه.برو که الهی برنگردی ان شاءالله زمستون فقط سلامتی داسته باشیم.مریضی بره گورشو گم کنه الهم اشف کل مریض...
21 آذر 1401