اميرمحمداميرمحمد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره
امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره
امیر علیامیر علی، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره
عقد ماعقد ما، تا این لحظه: 18 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

اميرحسین جون و امیرمحمد جون و امیرعلی جونم

پسر سحرخیز من

امیرحسین جانم یکی از خوبیای مهد رفتنت اینه که هر شب زود می خوابی و صبح هم زود بیدار میشی و گاهی وقتا ما خوابمون میاد و البته الان بیدار میشی میری تلویزیون روشن میکنی با صدای کم.میری در یخچال رو باز میکنی حلوا و خرما و میوه برمیداری تخمه هم کنارش و حسابی خوش میگذرونی امروز حدودا نه و نیم اومدی یخ زده تو بغلم.نگو بابا پکیج حال رو شبا قطع میکنه و پرده رو میکشه اما نورش تو تلویزیونه و تو دوباره پرده رو میبندی و پتوتو میبری رو خودت میندازی.خلاصه یساطی داریم باهات.ما رو ببخش که تا لنگه ظهر خوابیدیم.بعد مدتها صبح زود بیدار شدن حسابی چسبید.البته داداشی هم کیف میکنه و هی این ور و اون ور میشه چشاشو باز میکنه تا منو میبینه میخنده و دوباره میخوابه تا بت...
13 دی 1392

اولین بالا رفتن از مبل امیرمحمدم

امیرمحمد نازم سلام.عزیزم دندون کرسین مثل دو خط موازی جوونه زده.همش گازمون میگیری بیشتر منو و اصلا بابا رو!!! باسنت زمینو قبول نمیکنه هر جا باشی یه بغل پیدا میکنی حتی موقع غذا خوردن. خدا رو شکر بهتر شدی و خوردنت هم بهتر شده. دیروز خونه بابابزرگ غضروف گوشت تو گلوت گیر کرد خیلی ترسیدم تا بالاش آوردی اما این قدر متین بودی که هیچی نگفتی آخرش یه کوچولو چشات اشکی شد. الانم داداشی با مامانی رفته تو هم خودتو بغل مامانی انداختی که ببرنت.اصلا بغلم نمیومدی و سرتو تو شونه مامانی قایم میکردی.آخرش مامانی آوردت کنار کامپیوتر و سرگرمت کردیم بعهد رفتنشون همش کنار در ورودی میرفتی و به در میزدی. کلا به نظرم این چند روزه بزرگتر شدی و با داداشی بیشتر کنار میای هر...
13 دی 1392

حلوا

خوشگلم سلام.امروز بیکار بودم خوب تو هم نرفتی.ساعت 9 بیدار شدی برخلاف هر روز و صبحانه خوردی.بهت گفتمبرو مهد کار برشی داری میگی حوصله سروصدای بچه ها رو ندارم.منم تسلیمت شدم و بردمت خونه مامکانی.اونجا تا 8 شب بودی و بازی کردی.خوشحالی که مهدی آقا میاد.نهارم خونمون نیومدی میخواستن اونجا ماکارونی درست کنن که عاشقشی.راستی فردا شهادت پیامبره و منم حلوای شیرخشک درست کردم.مزه اش عالی شد.خیلی دوست دارم بوس(الان داری با پینت نقاشی میکشی یه خونه با دودکش)
10 دی 1392

آنتی بیوتیک

عزيزم سلام دوره آنيبيوتيکت تموم شد دوباره پيش متخصص برديمت بعد معاينه گفت دوباره آنتي بيوتيک سفکسيم بخوري تا 14 روز و بهدشم يه عکس برات نوشته که بگيريم.دعا کن چيزيت نباشه.همه جوره مواظبتيم اما گوشات خوب نميشه.
9 دی 1392

کلاس زبان

عزيز مامان سلام.اميرحسين جان پنج جلسه کلاس زبانت تموم شده و کلي چيز ياد گرفتي البته هيچي بروز نميدادي ها.وقتي کاربرگت رو آوردي و ديدمش و ازت سوال کردم کلي سوپرايز شدم.صلوان و به نام خدا و کاراي روزانه که با حرکات جالب بلند شدن و صبحانه خوردن و انجام تکاليف و برگشتن و تلويزيون ديدن و مسواک زدن و خوابيدن انجام ميدي .کلي اسم اعضاي خانواده و وسايل و حيوونات و ....خيلي دوست دارم.بوس
7 دی 1392

پفک

اميرمحمد جانم سلام رفتي حونه بابابزرگ و چون بابابزرگ عشق پفکه بهت پفک دادن تو هم عاشقش شدي.چوب شورم خيلي دوست داري.اما از دست من شيشه شيرت رو قبول نميکني حتي حلواي شيرخشکت رو هم نخوردي عوضش اميرحسين عاشقش شده و همشو خورد.خدارو شکر روابط عموميت هم عالي شده و بتا همه ميخندي و باي باي ميکني با بچه ها هم زود اخت ميشي.خيلي دوست دارم.بوس
7 دی 1392

اربعین

امیرحسینم الان داری قلور نذری اربعین میخوری.خیلی دوست دارم نقاش کوچولوی مامان
2 دی 1392