اميرمحمداميرمحمد، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 10 روز سن داره
امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره
امیر علیامیر علی، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره
عقد ماعقد ما، تا این لحظه: 18 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره

اميرحسین جون و امیرمحمد جون و امیرعلی جونم

انار خور حرفه ای

امروز خونه ایم.یه9 نیم ساعتیه تو اتاق سرگرم اسباب بازیاتی.الانم بلوز داداشیتو مثلا تنت کردی.هه هه هه.با داداشیت انار میخورین
19 آذر 1392

فرشته

عشق مامان سلام.امیرحسین عزیرم امروز روز خوبیه.نمیدونم چی خواب دیدی که از وقتی بیدار شدی تموم اتاقا رو تمیز کردی هر چی کاغذ با قیچی پاره پوره کرده بودی دونه دونه جمع کردی و ظرفا رو شستی.سینک رو تمیز کردی آخرشم گفتی فقط باید جارو برقی بکشین.امشب مهلا و نجمه و جواد خونمون دعوتن.(اینم دلیلی) عزبیزم تو که میتونی اینقدر خوب باشی چرا به قول خودت یه وقتایی شیطون زیر جلدت میره هان.الانم جایزه بابا بردتون پارک. خیلی دوست دارم.بوس
19 آذر 1392

کشفیات بابابزرگ جون و مامانی مهربون

امیرمحمد نازم تا آهنگ میشنوی چشماتو رو هم فشار میدی تا بخوابی مامانی میگه حتما تو مهد بهت یاد دادن. صدای نوحه که بلند میشه دستاتو مشت میکنی و سینه میزنی. عصبانی شدی به سرت میزنی. عاشقتم مامانی
19 آذر 1392

شیر

امیرمحمدم دوباره آب بینیت آویزونه!!!!!!!!!!! میریم دکتر.راستی تو این هفته شیشه شیرت رو تو مهد بهت میدن.کمابیش میخوریش.الانم به می خوری. دوست دارم بوس.(دیشب اناب تو گلوت پرید)
19 آذر 1392

همچنان سرفه

امیرحسین نازم سلام گلم.جمعه 5سال و دو ماهه شدی.به همین مناسبت باغ بابابزرگ رفتیم و بساط آتیش و کباب که عاشقشی.کلا بهت خیلی خوش گذشت به جز یه کوچولو آخرش که دلت میخواست هنوز بمونی و بابا عجله داشت برگرده به بازی پرسپولیس برسه.همچنان سرفه میکنی.البته بیشتر شبا سرفه میکنی.عاشق نارنگی هستی و میوه.بیدار میشی میوه میخوای نه صبحانه.اگه با بابا صحبت میکنی میای میگی میشه بحث نکنین مامان تو برو غذاتو درست کن!!!!هر چی میگیم داریم حرف میزنیم دعوا که نداریم باورت نمیشه.چه دنیای کوچکی داری.البته یه بارم به طرفداری از من کاری کردی که ته دلم غنج رفت و بهت امیدوار شدم.خیلی دوست دارم.بوس
19 آذر 1392

امیرمحمد نازم 1 سال و 1 ماه و 2 روز دارد

عزیزم سلام.امیرمحمدم دو روز قبل 13 ماهه شدی.بزرگ شدی.قشنگ توپ بازی میکنی.قهقهه میزنی.با داداشی سرگرم میشی.مدام دستتو به دیوار میگیری و همه جا میری.اما تنهایی راه نمیری.تا حالا جلوی در آشپزخونه پشتی میذاشتم الان بلد شدی اونو میندازی و حمله سراغ کابینتا میری.به تخمه ها و اناب دستبرد میزنی.توی کابینت قایم میشی.بعد میری سراغ کابینت بعدی و با قابلمه ها مشغول میشی.کلا عالمی داری واسه خودت. یه وقتایی صبح بهانه جویی میکنی دلت نمیخواد بیدار شی گاهی تو ماشی می خوابی و بغل مربیت نمیری.کماکان آب بینیت آویزونه.گمونم هر هفته یه جعبه دستمال کاغذی برا مهدت میبرم.جدیدا به بالشت علاقه مند شدی دستت میگیری و ناز روش دراز میکشی.یا میری روی سینه بابابزرگ لم می...
19 آذر 1392

سرفه امیرمحمد

عزیزم سلام.دیشب تا خود صبح سرفه کردی.یه بارم از تخت افتادی!!!قلبم ریخت اما خودت بیدار نشدی.امروزم خونه مامانی تشریف داشتین.الانم دوباره اینقدر سرفه کردی که بالا آوردی.گلم دیگه طاقت مریضیتو ندارم.زودی خوب شو.باشه.قول.بوس
8 آذر 1392

مراقبت ویزه

امیرمحمدجان سلام.امروز بالاخره بعد یک هفته مهد رفتی.وقتی اومدم دنبالت تو گهواره بودی.آروم.خیلی جالبه تو خونه اصلا یه جا آروم نمیشینی. سرفه هات بهتر شده.خدا رو شکر.تو خونه هم بهت سرلاک با پودر4مغز میدم تا وزنت بره بالا.آخه یه ماه دیگه مراقبت ویزه داری و از سه ماه قبل نیم کیلو کمتر شدی.هرچند خود منم خیلی وزن کم کردم.پارسال این موقع64 بودم امروز54ونیم.تقریبا 10 کیلو وزن کردم.یه وقتایی تو فکر میرم میگم نکنه سرطان دارم!!!!!!!!!خوب اینم از مامانت با طرز فکرش آشنا شدی؟میبینی چه افکاری دارم. راستی دیروز برای اولین با دو سه قدمی برداشتی ولی سریع میترسی و میشینی.فضولیت که حد نداره حتی قفسه های فریزرم از دستت در امان نیستند.خیلی دوست دارم. ...
8 آذر 1392