اميرمحمداميرمحمد، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره
امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره
امیر علیامیر علی، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره
عقد ماعقد ما، تا این لحظه: 18 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره

اميرحسین جون و امیرمحمد جون و امیرعلی جونم

فرشته مامان

امیرحسین نازم.دیشب خونه مامانی بودی و صبح رفتین خرید.ظهری زنگ زدین که بیا دنبالم امیرمحمد دلش برام تنگ شده.تنهایی حموم رفتی آخه مرد شدی و الانم خوابی.فرشته نازم دوست دارم.بوس
1 اسفند 1392

مستقل راه رفتن

سلام امیر محمد جونم.امروز برای اولین بارکتونی سفیدایی که خاله سمیه از ارومیه خریده رو پوشیدی و خودت با پاهات رفتی ددر.خیلی خوشحال بودی.خونه مامانی رفتیم.برگشتنی هم پایین آپارتمانمون موندی و 5 دیقه ای توپ بازی بچه ها رو نگاه کردی و همش قاطیشون می رفتی.برعکس داداشی که یه گوشه واستاده بود.نهایتا با گریه اومدی بغلم و برگشتیم خونه.مبارک باشه مامانی
1 اسفند 1392

بشکن بشکنه.بشکن

امیرحسین جیگری سلام.خوشگلم دیشب خونه بابابزرگ دعوت بودیم.جده نسا هم بود و دو بار شیرینی خوردیم.عقدکنون جواد آقا و دفاع آقا سید حسن.در ادامه مبحث:بشکن بشکنه بشکن.دیشب جنابعالی یه ظرف چینی شکستین دو شب قبلشم خونه خودمون موقع پذیرایی از مهمونا بشقاب شکوندی.فدای سرت.شکستنی باید بشکنه.الانم با خاله سمانه و مامانی رفتین ال جی تا جاروبرقی بخرین.آخه جاروبرقی خاله سوخته..منم اولین کلاس ترو جدیدمو رفتم.چه بچه های نازی بودن و با معلومات.دلشوره و استرس گرفتم باید چند تا رفرنس خوب پیدا کنم.کلاسشون رو دست کم گرفته بودم.اکثرشون شیرازی و کرمانی و سیرجانی بودن حتی تبریزی هم داشتیم.برام دعا کن.
1 اسفند 1392

امیرمحمدم

عزیز مامان دوباره سلام.خوشگلم زیر انگشت دوم پای چپت کبود شده.ولی بی تابی نمیکنی.به خدا خیلی دوست دارم.فقط بغلمی.خدا رو شکر فقط کوفته شده و ورم نکرده.امروز که مهد گذاشتمت حسابی گفتم هواتو داشته باشن.همچنان این روزا موقع مهد رفتن و جدا شدن گریه میکنی و من تا برسم مدرسه بهش فکر میکنم و حواسم پرته.فقط خدا میدونه چه جوری رانندگی میکنم.خیلی دوست دارم.بوس
30 بهمن 1392

پات درد گرفته

امیرمحمد نازم سلام.گلم عصری دایی علی از مکه برگشت.داداشی و مامانی خونمون اومدن و همون موقع تو رو پات افتادی و پات درد میکنه.نمیتونی تکونش بدی.فدات شم گلم
28 بهمن 1392

جده نسا

امیرحسین جونم سلام بالاخره به آرزوت رسیدی و دیشب جدنسا خونمون خوابید.آخ جون.اما موقع خواب رو تختت خوابیدی و گفتی هممون روی تخت بخوابیم حتی جده.صبحشم که اصلا نمی خواستنی مهد بری.فدات شم.بوس
20 بهمن 1392

دایی علی مکه رفت

سلام پسرای مامان بعد از یه تعطیلی 5 روزه امروز همگی سر کارامون رفتیم.امیرحسین که با ظرف کیک برا مربیاشون رفت.امیرمحمد خواب آلو بود.هوا بس ناجوانمردانه سرد بود.راستی دایی علی و خانومشم مکه رفتن.خدا قسمتمون کنه من و بابا و امیرحسین هم ثبت نام داریم با دایی جانفدا!!!سورپرایز باباست دیگه.بابابزرگ کمرش گرفته چون برف پارو کرده اونم خیابونو!!دیروز نهار دعوت قروت بیرجندی دست ساز بابا بزرگ بودیم.امروزم که یه سر خونشون رفتم طفلی بابا پای گاز داشت قیمه درست میکرد حیف که روزه بودم.اینم از مامان جونمون. خیلی دوستون دارم بوس.
19 بهمن 1392

کیک

امیرحسین جونم سلام.گلم صبح جلسه داشتیم لباس پوشیدم که با مامانی بریم جلسه خونه رو و چون برف اومده خیابونا لغزنده هست نمی خواستم ببرمت اینقدر کولی بازی در آوردی و جیغ زدی که منصرف شدم برم.الانم سفارش کیک و شمع و پفیلا و فشفشه دادی.گوشیمو فلش زدم تموم بازیاش برگشته دیگه 24 ساعته با گوشیم ور میری و ذوق داری.خیلی دوست دارم.بوس
17 بهمن 1392

.: اميرمحمد تا این لحظه ، 1 سال و 2 ماه و 30 روز و 4 ساعت و 52 دقیقه و 18 ثانیه سن دارد :.

سلام عزیز مامان امروز 15 ماهت کامل شد.خوشگلم دندون کرسی پایین سمت راستت داره لثه رو سوراخ میکنه میزنه بیرون.بداخلاقی کلا. خیلی مامانی شدی صبح که میری مهد با گریه ازم جدا میشی.عاشق شیر خوردنی در کل خوب میخورثی مگه مریض باشی.عاشق پفیلا و شکلات کاکائویی هستی.میگی:ما ما بابا دد دادا عم حموم که عاشقشی خا(خاله)خداییش حرف خ سخته چه جوری میگی!!!عاشقتیم دوست دارم بوس.
17 بهمن 1392