اميرمحمداميرمحمد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره
امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره
امیر علیامیر علی، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره
عقد ماعقد ما، تا این لحظه: 18 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

اميرحسین جون و امیرمحمد جون و امیرعلی جونم

کیف مهدت مبارک

امیرحسین نازم رفتیم برات تراش بخریم کنارش پازل خریدی و کیف نوی داداشی رو هم تصاحب کردی.خیلی نقاشی کشیدنو دوست داری.الان برام سیستم ماشین شارزیت رو کشیدی که توش فن داشت و تا به چهار چرخش وصل نمیشد کار نمیکرد.چه دنیایی داری.هنوز تو مغازه ها با دیدن چتر ذوق میکنی ولی من زیر بار خریدش نمیرم چون خطرناکه.عاشقتم.بوس
21 فروردين 1393

بی خوابی امیرمحمدجان

خوشگل نازم امیرمحمدم.دیشب تا سه و نیم صبح فقط شیر خوردی در حقیقت فقط مک میزدی.منکه دلم ضعف رفته بود هیچ رقمه حاظر نبودی ازش دست بکشی برات سرلاک درست کردم لب نزدی.سیب زمینی نهار فردا رو یه کوچولو خوردی پس زدی.منم هلاک خواب بودک کلداستاپ خورده بودم و واقعا از پا دراومدم.خوشگلم هوای منو داشته باش.بوس
20 فروردين 1393

رفتی رو میز نهارخوری وای وای وای

امیرمحمد جونم سلام خوشگلم چشمک میزنی برای اولین بار رفتی رو صندلی و از اونجا هم میز نهارخوری و حمله به شیرینی ها دیروز مثل جت از خونه بیرون زدی شانس آوردیم تو خیابون ماشین نبود.عاشق بیرون رفتنی الان نماز میخوندم خمامانی زنگ زد .اما قطع شد خودت تلفن رو برداشتی و شماره شونو گرفتی و الو الو کنان کلی با مامانی حرف زدی. راستی در خونه مامانی رو هم خودت باز میکنی. دوست دارم.بوس
19 فروردين 1393

امیرمحمد جون 17 ماهگیت مبارک

سلام امیرمحمدم.هپ هپ و هاپو رو خوب میگی امروز مامانم گفتی. اما این چند روز با گریه ازم جدا میشی و مهد میری.اماااااااااظهر باید بریم تاب بازی دوباره با گریه از مهدت بیای بیرون.آخرش پشت در مهد دو دستی به در بزنی تا بازش کنن.پسریه ما داریم ها. عاشق کتاب خوندنی.کارتای بن بن بن داداشی رو دوست داری. با گریه حرفت رو به کرسی می نشونی.جوراب پوشیدنو دوست نداری تا جایی میریم باید درشون بیاری. عاشق پوشیدن لباس بقیه هستی. هر جا بریم وسایلم مثل کیف و کفش رو بغل میکنی بهم میدی مبارا گم شن. دوست دارم پسر یک سال و پنج ماهه گلم
17 فروردين 1393

امیرحسین نازم پنج سال و نیمگیت مبارک

امیرحسین نازم سلام شالم رو پوشیدی و میگی مامان حالا کپ تو شدم. فدات شم.عشقمی میگی:امیرمحمد اول من به دنیا اومدم و ازت بزرگترم فقط من مامان رو دوست دارم این حسودیت منو کشته. این چند روز وظیفه آروم کردن داداشی تو مهد رو هم داشتی و نتیجه اش سردردت بوده از بس بچه های شسیرخوار سرو صدا میکردن. کلاس کارآفرینی رو میری و عاشق پیچ و مهره و پیچ گوشتی هستی.دوست دارم.بوووس
15 فروردين 1393

حال و هوای این روزای مامان

پسرای گلم بالاخره تعطیلات امسالم تموم شد.سال تحویل شد منم بوسیدمش و عیدو تبریک گفتم ولی تو دلم عید نبود عشق نبود.همه چی ظاهرا خوب بود یا لااقل سعی میکردم اینجوری باشه ولی نبود.خودشم فهمید اما به روی خودش نیاورد.خوشحالم این دو هفته گذشت.دوست دارم زودتر برم سر کار وقتی با بچه ها هم صحبت بشم حالم خوب میشه زود خوب میشم همه چی فراموشم میشه قول میدم.خیلی دوستون دارم عشق منید.
15 فروردين 1393