اميرمحمداميرمحمد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره
امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره
امیر علیامیر علی، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه سن داره
عقد ماعقد ما، تا این لحظه: 18 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

اميرحسین جون و امیرمحمد جون و امیرعلی جونم

6ماهگیت مبارک امیرمحمد مامان

خوشگل مامان نیم سالگیت مبارک.خدا رو شکر روزای سخت نوزادیت تموم شد.دیروز واکسن 6 ماهگیت رو زد یم.تا الان هر 4 ساعت بهت قطره دادم.خدا رو شکر از واکسن 4 ماهگیت راحت تر بود.اولین سوپ ماهیچه و برنج و هویج رو هم به سلامتی خوردی و خوشت اومد.خدا رو شکر.این هفته 3 روز روهمراه مامانی بودی.با امیرحسین.بهت خوش گذشت زیاد.روروئک سوار میشی فقط یه کوچولو دنده عقب میری.هنوز از سینه خیز رفتن خبری نیست.خپل مامان.دوست دارم عاشقتم.
23 ارديبهشت 1392

من و داداش جونم

عزیز مامان سلام.به داداشیت گیر می دی یه کوچولو اذیتش میکنی.البته تو کاراش کمکم میکنی مثلا داوطلبانه پوشکش رو می بری.یا بیسکوییت و فرنیش رو می خوری!!!!!!!!!!!مثل داداشی لباس می پوشی.خیلی دوست دارم.بوس
23 ارديبهشت 1392

اولین تاب بازی و اولین سوپ کدوسبز!!

جیگر مامان سلام.دیروز همراه مامانی و داداشی پارک رفتین و من که اومدم بیهوش بودی واسه خودت تاب بازی هم کرده بودی.امروز هم تا مامانی چادر سرش کرد زودی به صدا در اومدی و یه سری حرکات جالب که منم ببرین.ما که کوتاه اومدیم و دوباره بلیرون رفتی.فدات بشم دردری مامان
23 ارديبهشت 1392

<no title>

عزیز مامان سلام می خوام از کارات بگم:تا از خواب بیدار میشی اول میخندی خنده هاتم کاملا صدا دار شده و از سر شوق و ذوق جیغ خوشگل میزنی و دل ادمو آب میکنی , منظورتوخیلی واضح میرسونیکه چی میخوای , عاشق حرف زدنو بازی کردنی , کلا هر چی که به دستتمیرسه میره سمت دهنت وصداهای بامزه از خودت درمیاری و تا از خواب پا میشی و منو میبینی میخندی ,همش میخوای صاف وایستی همه جارو ببینی ...عاشق این هستی که پارچه بندازم رو صورتت و یهو بکشمو بگم دااااااااالی و تو بخندی خیلی خوش اخلاقو آرومی کنجکاویت بیشتر شده و میخوای همه چیو بگیری دستت و ببینی چیه هر چی دستت میرسه مستقیم میبری تو دهنت پستونکتم خودت در میاری و میذاری تو دهنت هروقت نگاهت به من میفته میخندی , شصت پاه...
23 ارديبهشت 1392

ماکارونی آشیانه ای

پسر گلم سلام .با دادشی بازی میکنی و سرگرمش میکنی.یه وقتایی هم رو اعصابمون راه میری.یه حرف خیلی بد هم چند روزه یاد گرفتی:کثافت جان!!!خدا به دادمون برسه.امروز هم هوس ماکارونی آشیانه ای کردی که خودمون نوش جان کردیم.(بابا نبود!!!)شب بهت پیتزا دادم که خودت تو درست کردنش کمکم کردی
23 ارديبهشت 1392

خيالم راحت شد

خوشگلم سلام. ديشب يه هويي ابروم رو برداشتم اينقدر قيافه ام خنده دار شده كه نگو.تو اون گير و دار يه هويي غيبت زد وقتي اومدي جعبه اوازم آرايش رو آوردي و دادي بهم تا بزنم به ابروم و جاشو پر كنم.فداي اون محبتت مامان.آخر شبي ميگي:مامان تو هم فردا ميري سر كار؟گفتم نه.ميگي:خيالم راحت شد فكر كردم هر دوتون ميرين سر كار.بعد انگشتاي دست و پاي خودت و منو و امير محمد رو نشون ميدي ميگي اينقدر ديگه بخوابيم بيدارشيم ميري سركار.ميگم خيلي مونده وقتي انارا خوردني بشن.اونوقته كه ميگي.آخيش.خيلي خوبه و از ته دل ميخندي. عاشقبستني هستي و روزي دو تا رو مي خوري .ظهر هم برات غذايخوشمزه(ماكاروني)پختم.خيلي دوست دارم.بووس
12 ارديبهشت 1392

شعله زرد سفيده

گير دادي برا محمد غذا درست كنيم.از اولين غذاش كه خوشت اومد و نوش جان كردي ميگي همون شعله زرد سفيده.هرروز درست كنيم. اگه خونه يكي بريم و بقيه به داداشي توجه كنن ديگه پسر بد ميشي و رسما اون طفلكي رو اذيت ميكني. اسباب بازياتم كه پخش زمينه و ديروز كه باهات دعوا كردم تا يه ودت قهر بودي خوب البته زود مياي آشتي ميكني.دوباره با بستني خوردن و خريدن رو اعصابمي.خيلي دوست دارم بوس ...
12 ارديبهشت 1392

اولين غلت

امير محمد عزيزم سلام براي اولين بار لعاب برنج درست كردم و يه كم چشيدي ولي چندان خوشت نيومد.از آخر هم چشماتو بستي و صورتت رو تو هم كشيدي انگار داري قطره مي خوري!همچنان سر سفره به نون حمله ميكني و غر مي زني اگه يه تيكه نون دستت بديم سريع به سمت دهنت مي بريش. ديگه به خوابيدن و سقف رو تماشا كردن رضايت نميدي بايد يه جورايي نشسته باشي يا تو بغل بگردونيمت حرف خودتو راه مي بري. اولين غلت رو هم در حضور بابايي زدي آخر شب روي تخت. عاشقتم خيلي دوست درم. ...
12 ارديبهشت 1392