اميرمحمداميرمحمد، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره
امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره
امیر علیامیر علی، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره
عقد ماعقد ما، تا این لحظه: 18 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره

اميرحسین جون و امیرمحمد جون و امیرعلی جونم

آواهاي جديد

خدا جون داريصحبت ميكني.زبونتو بيرون مياريمي چرخوني يه آواهاي جديد ميگي حتي(با) فرني و يه كم نون هم خوردي!!! دوست داري پاهاتو كشف كني عاشق ايستادن روي پاهات شدي خيلي دوست دارم.
12 ارديبهشت 1392

نذري

پسرم امروز شهادت فاطمه زهرا هست .پارسال همچين روزي اينقدر درد داشتم كه يه ماماي بي مسووليت منو ترسوند و گفت اين دردا شروع سقطه.تو رو ضه ماماني برات نذر كردم كه سالم بموني و بياي تو بغلم و امسال برات يه روز روضه گرفتيم و نذري داديم.ان شاالله بيمه خانم فاطمه زهرا باشي و يه مريد واقعي و يه شيعه به تمام معني.هميشه حتي وقتي نبودم از ارادت نسبت به فاطمه زهرا كم نشه.باشه ماماني.
12 ارديبهشت 1392

نشستن

عزيز مامان سلام.خوشگل مهربونم اگه دستشويي بري جيش مي كني!وقتي بازت ميكنم اينقدر خوشحالي كه نگو در اوج ناراحتي هم كه باشي مي خندي.اجتماعي هستي بغل همه ميري با همه مي خندي مخصوصا بابابزرگ و آقا رضا. قنداق فرنگيت برات كوچك شده گمونم مي خواي واليباليست بشي پسر قد بلندم.هر سرهمي كه واست خريديم آستيناش خوب نشده قدش كوتاه شد. مي شيني ته 30 يا 40 ثانيه البته بدون كمك ما. يه كوچولو غذا خور شدي.لعاب برنج كه داداشي بهش ميگه:برنجك فرني نون شيري! خرما!! مرغ سوخاري!!! رو تست كردي. خيلي دوست دارم بووووووووووووووس
12 ارديبهشت 1392

روروئك

سلامممممممممممممممپسرک تنبلم هم هنوز از اينکه دمر بخوابه متنفره و فکر نمي کنم به اين زودي ها سينه خيز بتونه بره. وقتي بر مي گردونمش با هزار کلک بايد سرش رو به چيزهاي مختلف گرم کنم تا گريه ش نگيره. هر چقدر هم اسباب بازي هاش رو دور از دسترسش مي ذارم تا شايد يک کوچولو تکوني به خودش بده تاثيري نداره و فقط دستش رو دراز مي کنه و يک سانتيمتر هم تکون نمي خوره و بعد هم چون نمي تونه اسباب بازيش رو برداره اعصابش خورد مي شه و گريه مي کنه
12 ارديبهشت 1392

اب هويج

سلام جيگر.بابابزرگ براي اولين بار برات هويج آب گرفت يه كم خوردي.روروئك سواريت هم بد نيست فعلا داداشيسواريت ميده.دوست دارم بوس
12 ارديبهشت 1392

خاطره تولد اميرمحمد عزيزم

به نام خدادوشنبه 17 آبان ماه 1391 شب دردام شروع شده اينقدر دو هفته اخير درد داشتم كه فكر اومدن اميرمحمد رو نمي كنم. با اين حال حمام رفتم و دور و ور رو تميز كردم.ساعت رو نگاه مي كردم و دردا رو اندازه مي زدم از20 دقيقه سريع رسيد به 10 دقيقه و منظم شد.عصر روز قبل با سختي تمام مهدي رو بردم بيمارستان پيش دكتر .حسابي مريض بود و سرما خورده بود.دكتر 2 تا آمپول براش نوشت اما ما رو برد خونه بابا.شام رو اونجا بوديم.تا نيمه شب كه برگشتيم خونه.مهدي تقريبا خوابيده بود ولي من نمي تونستم بخوابم.اين چند روز هم حسابي حساس بودم و گريه مي كردم البته تنهايي.ساعت دو شد رسيد به 3 و درد هنوز ادامه داشت.مطمئن شده بودم كه درد زايمانه.ساك ني ني رو آماده كردم و مهدي هم ...
12 ارديبهشت 1392

حموم

عزيزم براي اولين بار همراه بابايي رفتين حموم.اولش ترسيدي و گريه ميكردي ولي بعد آروم شدي و بابا تو رو تو لگن گذاشت به داداشي نگاه ميكردي و آروم بودي.خيلي دوست داريم.بوس
24 بهمن 1391

معتاد اينترنتي

خوشگل مامان معتاد اينترنتي شدي.از خواب بيدار شدي رفتي سراغ بازي انلاين.نميدونم غذا پختي موتور سواري.تيراندازي تا 11ونيم.اومدي ميگي گشنمه پنير و خرما و خيارشور!!!ميخوام.بره ناقلا بذار ديگه باهات دعوا كردم.صبحانه ميحخوري.از فرصت استفاده كردم اومدم سايت.الان بالاي سرمي با دستات داري نوبت من رو ميشمري ميگي:به 5 برسه نوبتت تمومه من ميام.خيلي دوست دارم.بوس
24 بهمن 1391