اميرمحمداميرمحمد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره
امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره
امیر علیامیر علی، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره
عقد ماعقد ما، تا این لحظه: 18 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره

اميرحسین جون و امیرمحمد جون و امیرعلی جونم

اولین ماکارونی

سلام عزیزم.خدا رو شکر دونه های روی صورتت هم خوب شدن اینم از سنجاقک و تبش امروز نهار ماکارونی داشتیم بشقاب داداشی رو کشیدی و از خجالت شکمت دراومدی منم بی خیال شدم و اجازه دادم دو تا دستاتو پر کنی و بذاری دهنت در کل زیاد نخوردی چون تا دهنتو باز می کردی منم از اون طرف قاشق غذای خودت و ماست بود که تو دهنت می شد.در کل بد نبود.الانم داداشیت داره کشتی می گیره تو هم تماشاچی.عشقمی.بوس
6 تير 1392

بیییییشعور

جیگر مامان سلام.دیشب بی خواب شدم و تا 5صبح بیدار یودم.نصفه شبی واسه خودت شروع کردی به صحبت کردن و صبحی هم اصلا یادت نبود.فعلا دستام زخم و زیلیه از ناخونای شما.بابا بهت میگه من باهات قهرم معذرت خواهی نکردی .میگی به خاطر اینکه بهت گفتم بیییییشعور.این قدر بهت رسیدیم.اینم اخرش خوب ادبیاتی پیدا کردی.به هر حال چاره ای نیست میدونم اینم موقتیه و می گذره دوست دارم.بوس
6 تير 1392

اولین زرده تخم مرغ

خوشگل مامان سلام.امروزبرای اولین بار یه کوچولو زرده تخم مرغ خوردی.دیگه اینکه کچل!!!!!!!!!!شدی.کچل کچل کلاچه روغن کله پاچه.کچلی دوست داریم.دیگه لباسایی که مامانی از مکه واسه داداش آورده بود و تنگش بود من اونهمه غصه خوردم حالا واست اندازه شده!!یه تیکه ماه شدی.دوست دارم.بوس
22 خرداد 1392

آبرنگ

پسرم سلام.خوشگلم الان دو باره که از صبح حموم رفتی!!آبرنگاتو پیدا کردی و دوباره بدبختی من شروع شد.همین الان یه لیوان آبرنگ تو فرش پذیرایی خالی شد!!! همراه بابا رفتی تو انبار و یک ساعت تمام وسایلش رو خالی کردین.فدات بشم گل پسرم.دوست داری کارای بزرگانه بکنی.خیلی بالاتر از سنت هستی.دیشب می خواستیم بریم مهمونی تیشرت و شورتی که مامانی از مشهد واست آورده رو بهت دادم میگی:مامان کدوم آقا رو دیدی با شورت!!!بره بیرون.من اینا رو نمی پوشم.بزرگ شدم. عاااااشقتم.بوس
22 خرداد 1392

تو و داداشیت

پسرنازم سلام.کماکان شبا برات قصه میگم.ترجیها علی بابا یا قصه ماهی کوچولو و درخت آلبالو که عاشقشی. جدیدا با داداشی پهلوی هم میخوابین.دیشب میگی:من امیر محمد رو اندازه دنیا و مردمونش و تموم خونه هاش دوست دارم.بیشتر از مامان و بابا!! دیروز اصلا نمی ذاشتی بخوابیم آخرشم داداشی رو سپردم بهت و خودم تو یه اتاق دیگه رفتم و خوابیدم!!!بعد نیم ساعت که اومدم داشتی با داداشیت بازی می کردی.بلدی قهقهه اشرو دربیاری.حتی با عطسه کردن و صداهای ناجور درآوردن. الان زنگ زدی بیام دنبالت مامانی میگه با علی بازی میکنی. خیلی دوست دارم بوس
22 خرداد 1392

کماچ

خوشگل مامان سلام.امروز آخرین روزی بود که مدرسه رفتم و تو پیش مامانی موندی.وقتیبرگشتم خواب بودی و سوپتو هم نخورده بودی عوضش مامانی بهت کماچ!!داده بود که خودت خورده بودی.فدات بشم جیگرم بوس. نشستنت عالی شده.روروئک سواری کمابیش خوبه اما همچنان سینه خیز نمیری!!!با شیشه هم آب می خوری.خیلی دوست دارم.بوس
22 خرداد 1392