سیزده به در نود و هشت😍
مامان امیرمحمد منو دوست نداره اصلا
میگم چرا داره
میگی:نه عصبانی میشه
الانم میگی درو ببندم استراحت کنی
اماا امروز
بعد نماز ظهر رفتیم م.. خونه بابابزرگ و جوحه کباب درست کردیم.باغ نرفتیم اخه برا اصغراقا سوگ بود.
بعدش رفتیم همون دور و بر و لاله چیدیم و از کوه بالا رفتیم.
بعدترش روی یه تپه رفتین که من نیومدم اخه امیرعلی خواب بود
بعدم چایی و میوه خوردیم.
خدا رو شکر خوب بود.
ممنونم خدا جون.
برگشتیم امیرمحمد خون دماغ شد خیلی شدید.احتمالا از بس بیرون بوده.اخه امیرحسین و امیرمحمد از ده با خاله سمیه و عمو رضا رفته بودن سیزده به در.
الان همتون بیدارین.خواب ندارین.عاشقتونم.بوووس
سیزده به در نود و هشت
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی