اميرمحمداميرمحمد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره
امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره
امیر علیامیر علی، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره
عقد ماعقد ما، تا این لحظه: 18 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره

اميرحسین جون و امیرمحمد جون و امیرعلی جونم

دل نوشته

1396/10/14 12:24
نویسنده : ماماني
235 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام.پسرای گل مامان.

به هفته دیگه هم گذشت.

تو این هفته امیر محمد و امیر حسین بهتر شدن😍.امیر علی چشماش قرمز و چرکی شده😔

این هفته دوره قرآن از ما بود.شب قبلش زیر گاز مهمون داشتیم😰

بابابزرگ و مامانی برگشتن.جالبه دو دست شیرینی خوری آورده مامان که منم یه دستشو داشتم.خیلی ذوق کردم.

چهارشنبه.امیرحسین رفته خونه بابابزرگ.اونجا هم کسی نبود و به آقای حسینی گفته به بابا خبر بده.بابا هم فک کرده تو مدرسه ای.تا پیداتکردیم نصفه عمر شدم😭

شبش خونه دایی علی رفتیم.من آجیل روتعارف کردم بابا ناراحت شد😔بدجور به امیر حسین گقت توبرو اونم به حرف نکرد و خلاصه گریه اش خیلی منو به هم ریخت.

اعصابم داغون شد😔😔😔همیشه خونه دایی علی یه موضوع هست که مهمونی کوفتم بشه.

البته بیشتر که دقت میکنم.همیشه تو تمام مهمونیا من استرس ناراحت شدن بابا رو داشتم و اصلا و ابدا بهم خوش نگذشته.سعی کردم دیگه به بهانه های مختلف کم کنم مهمونی رفتن رو😔😔😔

منو بخشین بچه ها.

 

نزدیک چهل سالمه ولی سر مسایل بچه گونه ناراحت میشم.حتما اگه یه روزی اینجا رو بخونین از خنده روده بر میشین😅

دوستون دارم.

بووووس.😘😘😘😘

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)