بهمن 95
دوباره سلام
امیرعلی شیر میخواست.رفتم.
این پسرکوچولو الان پنج ماه و یازده روز داره.دیشب سر سفره خیلی هان و هون میکرد.مامانی گفت یه تیکه نون بهش بدین .چنان با ولع خورد که نگو.به قول خاله نرگس لثه هاش سفت شده.دو روزه برنج خیس کردم.امروز خشکشون میکنم برای ارد برنج و بهدشم پیش به سوی غذای کمکی.
راستی دهه فاطمیه هست و روز اخر روضه مامانی برات یه روضه اضافه هم خوندن.برات نذز کرده بودم.سایز لباسات دو و سایز پوشکت سه شده.کم کمک اونام تغییر میکنه.
میتونی در حد ده ثانیه بشینی.غلت در حد سه چهار بار بیشتر نزدی.پسر اروم و خوبی هستی.عشق منی.
عصرا معمولا میریم خونه بابابزرگ.اخر شب دنبال امیرحسین میریم.دیشب بابا فوتبال داشت و امیرحسین اونجا خوابیده.زده تو خط اختراع و تموم سیم و باطری و موتور اسباب بازیا رو داغون کرده.البته یه چیزایی هم میسازه که کار میکنن.بابابزرگ از دستش امان نداره همه چی رو قایم میکنه و گل پسر دوباره پیداشون میکنه.
امیرمحمدم که زورش زیاده و مدام با سیده زهرا دعوا داره.تا غافل شیم هلش میده.در عوض متینو دوست داره بغلش میکنه.البته دیشب بهش میگفت خیلی سنگین شدی ها.
خاله سمانه و عمه منور خونه نو خریدن و خاله نرگس هم مدام تو بنگاه پلاسه.
از اتفاقات دیگه این ماه یکی ازمایش خون دادن امیرمحمد بود و دیگه هم دو تا پنیسیلین زدن امیرحسین و دندون پر کردن من.
اینم از بهمن نود و پنج ما.
دوستون دارم.بوووووووووووووووووووووس