امیرمحمد کلک
سلام پسرای نازم
صبح تا امیرحسین جان رو صدا میزنم بیدار میشه و دستشویی و مسواک و بعدم سریع لباس می پوشه تو این فاصله منم امیرمحمد و خودمو آماده میکنم و تا امیرحسین کفش ورزشیاشو بپوشه و آسانسور رو بزنه ما هم میایم.کیفا قبلا توسط بابایی به ماشین منتقل شده و میریم مهد.امروز امیرمحمد تو ماشین بیدار بود و تو مهد خانم محمدی رو که دید چشماشو بست تا اون بیچاره بغلش کنه و خوابش نپره به زور پلکاشو رو هم فشار میداد و اون وسط پله ها هم چشماشو باز کرد.اینم از کلک امیرمحمد جونمون.
اما دیشب تو خونه مامانی بهت گفته برو فلان چیزو بیار.تو هم گفتی:ای بابا!!! اینم از امیرمحمد حرف گوش کنمون.
امیرحسین جونم امروز بالاخره تونست پل بسازه و از یه تونل زمینی آب رو منتقل کنه اینم اولین اکتشاف امیرحسین جان.الانم دوتایی خونه بابابزرگ تو کرسی هستینودارم میام دنبالتون.بوس بوس بووووووووووووس