اميرمحمداميرمحمد، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره
امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره
امیر علیامیر علی، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره
عقد ماعقد ما، تا این لحظه: 18 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

اميرحسین جون و امیرمحمد جون و امیرعلی جونم

تولد سبحان کوچولو

سلام بچه های عزیزم.بالاخره پسرخاله سبحان دنیا اومد.روز چهارشنبه ۱۲ماه رمضان صبح دنیا اومد دو روزم تو ان ای سیو بود و بالاخره اوند خونه.امشبم رفتیم خونشون در حقیقت اولین مهمونی رفتن امسالمون بود.به خاطر کرونا فقط خونه ی دو تا بابابزرگ رفته بودیم. دو شبه امیرحسین و امیرمحمد همراه بابابزرگ میخوابن.امروز سحری خورده بودن و بعد بابا بردتشون کوه و بنه چیدن بعدن رفتن باغ م و تربچه و پیازچه برامون اورده بودن.با این احوالات امیرحسین جان روزه هم گرفته بود.این چهارمین روزیه که روزه میگیره.فداش بشم نزدیک افطار ازمون انلاین علوم هم داشت و حسابی عصبی بود. خدایا طاعات و عبادات ما رو قبول بفرما. خدایا ای بار خاله سمانه ناامید نشه ان شاءالله ...
21 ارديبهشت 1399

اسفند۹۸

امیر محمد میپرسه عقد کنن یعنی چی..بعد توضیحاتم میگه کاش بابا با یکی دیگه عقد میکرد میگم با کی؟میگه همون خانوم عینکی که تو تلویزیونه.قراره فردا نشونم بده 🤨🤨🤨🤨 الانم خواب دیشبشو برام تعریف کرد میگه تو یه جایی زندانی یه جادوگر بودم که کلید دستش بود و روی ویلچر بود.من مور مورم شد خب به خبر خوب تو این اوًاع قرنطینه کرونایی مهلا خاله فاطی ان شاءالله فردا عقد میکنه حقشه خوشبخت بشه الهی امین ✍️ ارسال مطلب و عکس در وبلاگ امیر محمد میپرسه عقد کنن یعنی چی..بعد توضیحاتم میگه کاش بابا با یکی دیگه عقد میکرد میگم با کی؟میگه همون خانوم عینکی که تو تلویزیونه.قراره فردا نشونم بده 🤨🤨🤨🤨 مهلا خاله فاطی ان شاءالله فردا عقد میکنه خب به خبر ...
20 اسفند 1398

هفته اول بهمن۹۸

اولین ها همیشه به ذهن میمانند پنجشنبه هفته قبل اولین جلسه کلاس شنای امیرمحمدجانم بود.بهش خیلی خوش گذشته. امروزم امیرحسین جان بازارچه داشتن و کشک میفروخته.فعلا که کلی نسیه داده اما راضیه. امیرعلی جانم امروز برای اولین بار تنهایی خونه بابابزرگ مونده و دعوت نهار بوده.البته در کنار عشقش خاله سمیه جون ساعت ۴ که اومده بود ناراضی بود که منوببرین خونه بابابزرگ. امشبم دو تا داداشیش خونه بابابزرگ خوابیدن. دوستون دارم.بوووس هفته اول بهمن۹۸...
9 بهمن 1398

برف نو سلام

سلام.برف جدید.امیرمحمد میگه مامان مثل فیلما برف میاد از بس پسرم برف ندیده. امروزم همگی تعطیل بودیم.اخ جون.روز اخر روضه مامانی هم بود برف نو سلام...
22 دی 1398

عکس امامی که امروز شهید شده

سلام امیرمحمدم.امروز همراه امیرحسین و بابابزرگ و مامانی رفتین م.. به محض برگشتن سراغ کیفت رفتی و برچسب اسم دفترت رو نشونم دادی و گفتی مامان این همون امامیه که شهید شده عکس حاج قاسم سلیمانی بود که امروز شهید شده...
13 دی 1398

نیایش خوندن سر صف امیرمحمد جان

پیش نمایش مطلب شما : سلام.اینم اولین دیگه ای از امیرمحمد جان برای اولین بار رفتی سر صف و نیایش رو خوندی بعدشم که اومدی پایین با دوستای کلاس سومیت دست دادی تازه میگی مامان نمیدونم چرا کاغذ ندادن جلوم بگیرم میگم اخه حفظ بودی هنوز سواد دار نشدی که از رو بخونی. عاشقتم بووس...
7 دی 1398

نیایش خوندن سر صف امیرمحمد جان

سلام.اینم اولین دیگه ای از امیرمحمد جان برای اولین بار رفتی صر صف و نیایش رو خوندی بعدشم که اوندی پایین با دوستای کلاس سونیت دست دادی تازه میگی مامان نمیدونم چرا کاغذ ندادن جلوم بگیرم میگم اخه حفظ بودی هنوز سواد دار نشدی که از رو بخونی. عاشقتم بووس...
7 دی 1398