اميرمحمداميرمحمد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره
امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره
امیر علیامیر علی، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره
عقد ماعقد ما، تا این لحظه: 18 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

اميرحسین جون و امیرمحمد جون و امیرعلی جونم

۴سالگیت مبارک عشق کوچولوی دوست داشتنی من.امیرعلی شیرین زبونم.عزیزم عاشقتم. خدا رو صدهزار بار شکر به خاطر هدیه دادنت به ما😍😍😍😍😍😍

۴سالگیت مبارک عشق کوچولوی دوست داشتنی من.امیرعلی شیرین زبونم.عزیزم عاشقتم. خدا رو صدهزار بار شکر به خاطر هدیه دادنت به ما ۴سالگیت مبارک عشق کوچولوی دوست داشتنی من.امیرعلی شیرین زبونم.عزیزم عاشقتم. خدا رو صدهزار بار شکر به خاطر هدیه دادنت به ما ...
18 شهريور 1399

سالگرد ازدواج

خب امروز سالگرد ازدواجمون بود.۱۳سال رد شد امروز جلسه ی اولیای امیرمحمد جان بود.کلاس خانم چراغ بیرجندی افتاد.البته که فعلا آموزش غیر حضوری دارن.کتاباشم تحویل گرفتم...
11 شهريور 1399

تاسوعا و عاشورای حسینی ۱۳۹۹

تاسوعا و عاشورای حسینی غم انگیز سال کرونایی۱۳۹۹ هم تموم شد.ایندو شب رو رفتیم م و خونه ی بابابزرگ حسابی بازی کردین.شبا هم هیات بود صندلی چیده بودن تو خیابون و هوا هم خیلی سرد بود. متین و مببن هم امسال باهاتون بودن.روز اول سیده زهرا بود و به قول امیرحسین براچی فقط سبحان نباید باشه اخه راستی دندون سبحان کوچولو هم نیش زده ان شاءالله سال دیگه کرونا نابود بشه و برگردیم به روال عادی زندگیمون راستی یه نذر غذایی هم کردم ان شاءالله سلامتی بابابزرگ و مامانی برای سال دیگه.بمونه اینجا فراموش نکنم ...
10 شهريور 1399

۲ماه تا ۴سالگی امیرعلی جان تولد مبین جان

✍️ ارسال مطلب و عکس در وبلاگ سلام عزیزای مامان. محمد مبین هم چهارشنبه ۱۸تیر به دنیا اومد و مامانی رفته خونه خاله نرگس.شما دو تا هم هر شب میرین خونه ی بابا بزرگ پنجشنبه هم عروسی سعید خاله زهرابا زهرا دایی بود.البته من و بابا یه سر زدیم و شماهاخونه خاله نرگس موندین. دوستون دارم.بووووس ...
23 تير 1399

تیر۹۹

سلام گل پسرا.خرداد تموم شده و رسما تعطیل شدین.اماااا کرونا هنوز ادامه داره.سبحان جونم چهل روزه شد این روزا پیاده روی میریم.دوچرخه سواری میکنین.یه بار هم اشترودل پختین.دوباره شیرینی نخودی پختیم. منتظر نی نی خاله نرگسیم....
7 تير 1399

تاریخ تکرار میشود

سلام عزیز دلم.امروز 7 امین سالگرد عقدمونه.دیشب شامو بیرون خوردیم.پیتزای مخصوصی که عاشقشی وای که چقدر آقا شدی و من لذت بردم.چیپس خوردنش که حسابی بهت چسبید.بهم میگی وقتی عروسی کردین من کجا بودم الکی گفتم خونه بابابزرگ .چیکار می کردم:خواب بودی.برا چی بیدارم نکردین؟تو کدام اتاق بودم و یه عالمه سوال...برگشتنی اینقدر خسته بودی که پشت شیشه عقب ماشین دراز کشیدی!ای شیطون بلا. خیلی دوست دارم مطلب بالا مربوطه به ۸سال پیش.حالا دقیقا امشب امیرمحمد همون سوالاتو که داداش امیرحسین ازمون میکرد رو تکرار کرد.مامان براچی من تو عروسیتون نبودم 🤨🤨🤨 ...
18 خرداد 1399