اخرین شب قدر96
سلام.خوشگلای مامان
شب دعای امسالمون به اتفاق جالب افتاد.بابابزرگ بالا رو فرش کرده بودن.که تو لخته آخر کولر روشن باعث میشه همه جا برق داشته باشه:l:دیگه بابابزرگ کمک کرد و تو حیاط رو فرش کردیم.بابا هم حسابی ناراحت بود.و این جور موقع ها فقط نگاه میکنه:pensive::pensive:
حیاط فرش شد خاله ها دیرتر اومدن.امیرعلی مریض بود و از ظهر بالا میاورد.اونوقتم بغل مامانی گریه میکرد و فقط منو می خواست.خاله سمیه که رسید اومد پیشم زدم زیر گریه:
کم آورده بودم شدید.
بقیه خاله ها رسیدن دیگه کارا رو روال افتاد.اون بابابزرگ و عموها وعمه هم نیومدن.فقط نیم ساعت آخر عمه محدثه اومد:neutral_face:
دوره قرآن تموم شد
اماااا همه چی تو دلم مونده
هنوز ناراحتم:
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی