این روزهای امیرحسین
سلام پسر ارشدم.امیرحسین جان
این روزا خیلی کم میبینمتون
همش خونه بابابزرگ هستی و همونجا میخوای.آخه خاله سمیه هم اونجاست
دیشب تو دعا دیر اومدین و ما هم زود رفتیم.از دست بابا خیلی حرصم گرفته بود.
راستی یه روز بابابزرگ با دوچرخه خودش و تو هم با دو چرخه ات رفتین بیرون دو ساعت تا پمپ بنزین رفتین و برگشتین.مرسی از بابابزرگ مهربون که بالاخره دوچرخه سواری رو بهت یاد داد.بعضیا میگفتن تو دست و پا چفت هستی و یاد نمیگیری و هیچ کاری هم نمیکردن.
دوست دارم.گلم.بوس
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی