روزه دومین روز بدون سحری
سلام.پسرای مامان.دیشب بابا و امیرمحمد به م رفتن و من و امیرحسین خونه بابابزرگ افطار کردیم.تا دو بیدار بودین البته یه بار امیرحسین خوابید و امیرمحمد از یخچال لیوان آب سرد پر کرد و روش ریخت و طفلی رو بیدار کرد به اجبار خوابیدیم و ما هم خواب موندیم.امروز بدون سحری روزه ام.بی حالم.بیشتر نگران امیرعلی ام.
چهار ساعت دیگه تا افطار مونده.خیلییی عصبی.از اون وقت خاطرات بارداری امیرحسین رو خوندم و خیلی اشک ریختم.خدایا چه دورانی بود.هیچ وقت تکرارش نکن برای هیچ کس.
خدایا خودمونو به تو میسپاریم.کمکمان کن.کاری کن من بتونم کینه و خاطرات بد رو فراموش کنم.
دوستون دارم.گل پسرا آآآ.بوووس.فدات کن بشم من
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی