بشباق
سلام به امیرمحمد نازم.خوشگلم بالاخره ختنه ات بهتر شد و امروز مهد رفتی.شبا میگی برات قصه بگم و بعدش خودتم برام قصه میگی.داداشی زودتر میخوابهی و وقتی میخوام براش قصه بگم مدام میای برقو روشن میکنی موهاشو میکشی و اذیتش میکنی.آخرشم بدون قصه میام بیرون و اونم با چشم گریون میخوابه.خداییش خیلییی مراعاتت میکنه.بعد اگه سرم تو گوشی باشه دعوام میکنی و میگی:با من حرف بزن
بشباق-همون بشقاب
راه بسته است!!!جلو راه بچه ها رو میگیری
برای سیده زهرا قلدر بازی درمیاره
امروزم میخواستی خونه مامانی بمونین و با محمدمتین بازی کنی
دیروز از نیمه راه منو برگردوند که بمونین خونه بابابزرگ به دقیقه نرسید برگشتی
خیلی به من و بابا و سمیهونمونه وابسته ای.دقیقا برعکس داداشی
خیلی دوست دارم.بووووس
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی