بدون عنوان
اعصاب امیرحسین از دست معلمش خورده.صبح میگه صدای بلد نیستم چاقو رو چنان به میز نهار خوری کوبند که لبه شیشه پرید
عصر خونه بابابزرگ مرغ عشق رو با هم کرده یکیشان تا سرحد مرگ زخمی شده بود
آخرشب با دایی محمد و خاله فاطی روبرو نمیدی
شب اینقدر تو حفظ شعر قرآن حرصم ونو درآوردی که بابا میخواست به مدیرت زنگ بزنه.و با گریه شدید منصرف شد.بیچاره شدیم از دستت.خیلی حساسیت.شاید به قول معلمت مروری و اون میخواد غرورت بشکه.اما از لحاظ درسی عالی هستی.بهت افتخار میکنم باهوشم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی