اولين باري که ازبينيت خون اومد
سلام عزيز مامان
امشب يه اتفاق بد افتاد.بابايي تو رو رو تختت گذاشت و انواع اسباب بازيا رو جلوت گذاشت و رفت وضو بگيره يه هويي گفتم نکنه خودتو ازروي تخت بندازي و داشتم ميومدم تو اتاق خواب که يه صداي وحشتناک و بهدم گريه پسرم.ماماني ميخواستي به لبه تخت بگيريبلند شي که افتاده بودي و متاسفانه کف انتاقم موکت بود بلندت کردم ازبينيت خون مياومد که با دستمال کاغذي پاکش کردم و همچنان گريه ميکردييه کوچولو شير خوردي و بابا تو رو از من گرفت و بردت توي اسانسور منم با برداشتن وسايلت و پستونک ازپله ها دويدم پايين.اونجا بابا گفت که بالا اوردي و برگشت دفترچه ات رو بياره.اما تو اين فاصله تو بغلم اروم شدي و خوابيدي.مي خواستيم بريم خونه خاله نرگس اما منصرف شديم و برگشتيم اورزانس و اونجا هم اقاي دکتر مهربون گفت اگه دوباره بالا اوردي يا بينيت خونريزي داشت برگرديم که خدا رو شکر مشکليپيش نيومد.الانم رويبينت جاش مونده.خيلي دوست دارم بوس
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی