اميرمحمداميرمحمد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره
امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره
امیر علیامیر علی، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره
عقد ماعقد ما، تا این لحظه: 18 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

اميرحسین جون و امیرمحمد جون و امیرعلی جونم

۱۱سال پیش

1399/9/9 19:07
نویسنده : ماماني
217 بازدید
اشتراک گذاری
هشت هشت هشتادوهشت چه میکردیم؟خاطره ی ۱۱سال پیش
روزای خیلی سخت

اميرحسين عزيزم از چهارشنبه هفته پیش تا الان تو تب ميسوزي.
جيگر گوشه مامان دو بار به اورژانس برديمت و هر بار دكتر بعد معاينه بهت آمپول پنيسيلين و دگزا تزريق كرد.فدات شم كه چقدر گريه كرد و هق هق كردي منم كه اينقدر نالايق بودم نميتونستم تبت رو پايين بيارم.تا اينكه ديروز ديگه از صبح بي حال افتاده بودي. خاله سميه بابابزرگ و ماماني همه برا پرستاري ازت خونمون جمع شده بودن و با وجود شربت استامينوفن و پاشويه مداوم بازم تبت كم نشد.فقط شير منو ميخوردي و اونم سريع برميگردوندي.تا بالاخره به اصرار خاله نرگس با ماماني برديمت پيش يه پزشك متخصص(هموني كه بهمون ميگفت تا3هفته ديگه نوبت نداريم اين بار منشي با گرفتن زير ميزي بهمون نوبت داد.)فدات شم كه همونجا هم 2بار بالا آوردي و از شدت تب گونه هات سرخ بود و رمق تكون خوردن نداشتي.بالاخره ساعت 8 شب نوبتمون شد و خانم دكتر مهربون معاينه ات كرد و حسابي از دست دكتراي اورژانس بيمارستان شاكي شد.متعجب شد كه چرا يه دارو رو با دوز 2برابر بهت دادن و الكي بهت آمپول زدن.سريع و اورژانسي برا عكس گرفتن از سينه ات رفتيم بيمارستان.و عزيز دلم چه‌قدر از دكترا ترسيده شدي دستاتو تو دستام گرفتم و ازت عكس گرفتن و سريعا دوباره رفتيم دكتر.بهم گفت بايد بستريش كنيم.دنيا رو سرم خراب شد نميتونستم تنهايي گوش بدم و باباتم صدا زدم.
بهمون گفت يه كانون عفوني تو ريه هات ايجاد شده و پنوموني داري و بايد سريعا بري برا بستري .شياف استامينوفن هر 4 ساعت 2 تا نوشت با همون شربت سفكسين. گفت البته ميتونين به همين روش تا48 ساعت تو خونه ازش مراقبت كنين اگه تب شكست نيازي به بستري نيست(آخه عزيزم تمام تختاي بيمارستان پر بودن و جاي خالي نداشتند)
بعد از گرفتن داروهات به خونه بابابزرگ رفتيم تا از نگراني در بيان.2تا شياف رو مامان برات گذاشت و خاله ها هم به نوبت ازت مراقبت كردن تا يه خورده تبت پايين اومد(گلم تبت نزديك 40 درجه بود)
امروز هم من مدرسه نرفتم و تو خونه خودمون ازت مراقبت كردم.البته ماماني و بابابزرگ هم با اينكه خودشون مريض بودن اومدن پيشم و شياف و داروهات رو سر وقت ميدادن و مدام هم بهت آب و خوردني ميدادن.
از 10 صبح خدا رو شكر تبت كمتر شده اميدوارم تا فردا همين جور پيش بره.ضمنا امروز دست چپت هم بين انگشت اشاره و شصت بريد و يه زخم عميق برداشت كه تو هم همش اونو دستكاري ميكني و بدتر شده الان برات با بتادين شستمش.
خدايا تو اين روزاي سخت بيشتر از هميشه به يادتم.مثل هميشه كمكمون كن كه محتاج نظر لطف تو هستيم. خدايا امير حسينم رو بهت ميسپارم.همه مريضا رو شفا بده ان شا الله
پسندها (2)

نظرات (2)

somayehsomayeh
21 آذر 99 0:42
یادمه اونروز خونتون اومده بودم و خانم همسایه اومده بود پیشتون بعد امیرحسین بالا اورد😭😭😭چقدر دلم میسوخت هیچ کار نمیتونستم بکنم🥺
RayaRaya
14 دی 99 22:58
اخی🙁 توی روز تولد من؟!😅