آسانسور
سلامدیروز موقع افطار من و امیرمحمد میخداستیم بریم نون بخریم اولش حس کردم آسانسور خرابه برگشتیم بابا هم باهامون اومد.
اما آسانسور تو همکف توقف نکرد و رفت پایین.خیلی ترسناک بود درا قفل شد و اخطار خارج شدن از مدار رو داد.دیگه تا زنگ زدیم و آتش نشانی اومد یه بیست دقیقه ای طول کشید.از اون موقع امیرمحمد خیلی ترسیده همش میگه از پله ها بریم.اون تو که بودیم هم همش میگفت تشنه جیش دارم گرم چرا درو باز نمیکنن؟
به خیر گذشت.امیرحسین که اصلا نفهمید.
دوستون دارم.بووس
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی