اميرمحمداميرمحمد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره
امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره
امیر علیامیر علی، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره
عقد ماعقد ما، تا این لحظه: 18 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره

اميرحسین جون و امیرمحمد جون و امیرعلی جونم

مهر97

1397/7/3 10:55
نویسنده : ماماني
220 بازدید
اشتراک گذاری

سلام خوشگلای من.بالاخره اول مهر رسید.بابا امسال معاونه و صبحا خیلی زودتر میره.میمونه پروزه بیدار کردن امیرعلی جان.

خودم که استرس داشتم شدید در حد حال تهوع بماند.

امیرحسین جان آماده شد و هفت با سرویسش رفت.امیرمحمد جان با کلی گریه زاری بلند شد و بالاخره دقیقه نودی آماده شد.با هم رفتیم مهد و امیرعلی هم کیفشو که خیلییی بزرگتر از خودش بود کشید و از پله ها بالا رفت.از زیر قران ردتون کردم و باهاتون خداحافظی کردم و پیش به سوی مدرسه.

خاله سمانه پیام داد خیالت راحت امیرعلی خوب بود.ظهر زودتر زدم بیرون و رفتم دنبالتون مهد که گفتن امیرعلی ناارومی میکرده.طفلک مامانی با تاکسی تلفنی رفته دنبالتون.اونجا برا خودتون بازی میکردین و امیرعلی جانم به عشقش یعنی بابابزرگ رسیده بود و صد البته یه فصل دعوا هم با متین کرده بودین.

روز دوم

شبش امیرعلی تو خواب سه بار جیش کرد و بعله اسهال شده بود.پایین اسانسورم بالا اورد دیگه دوباره بردمت خونه بابابزرگ و اما داداشی رفت مهد به اصرار خودش.منم دیر رسیدم مدرسه.دوباره متین اونجا بوده و باز بابابزرگ برگشته.ماملنی بهت انار داده بود و حالت بهتر بئد.شب البته دو بار با گریه شدید بیدار شدی که اینبار بغل باباجون خوابیدی و با لالاییش اروم گرفتی.

خوبی مهد اینه که هممون عصرا بیهوش میشیم.

دوستون دارم.بوووس

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)