مهر97
سلام خوشگلای من.بالاخره اول مهر رسید.بابا امسال معاونه و صبحا خیلی زودتر میره.میمونه پروزه بیدار کردن امیرعلی جان.
خودم که استرس داشتم شدید در حد حال تهوع بماند.
امیرحسین جان آماده شد و هفت با سرویسش رفت.امیرمحمد جان با کلی گریه زاری بلند شد و بالاخره دقیقه نودی آماده شد.با هم رفتیم مهد و امیرعلی هم کیفشو که خیلییی بزرگتر از خودش بود کشید و از پله ها بالا رفت.از زیر قران ردتون کردم و باهاتون خداحافظی کردم و پیش به سوی مدرسه.
خاله سمانه پیام داد خیالت راحت امیرعلی خوب بود.ظهر زودتر زدم بیرون و رفتم دنبالتون مهد که گفتن امیرعلی ناارومی میکرده.طفلک مامانی با تاکسی تلفنی رفته دنبالتون.اونجا برا خودتون بازی میکردین و امیرعلی جانم به عشقش یعنی بابابزرگ رسیده بود و صد البته یه فصل دعوا هم با متین کرده بودین.
روز دوم
شبش امیرعلی تو خواب سه بار جیش کرد و بعله اسهال شده بود.پایین اسانسورم بالا اورد دیگه دوباره بردمت خونه بابابزرگ و اما داداشی رفت مهد به اصرار خودش.منم دیر رسیدم مدرسه.دوباره متین اونجا بوده و باز بابابزرگ برگشته.ماملنی بهت انار داده بود و حالت بهتر بئد.شب البته دو بار با گریه شدید بیدار شدی که اینبار بغل باباجون خوابیدی و با لالاییش اروم گرفتی.
خوبی مهد اینه که هممون عصرا بیهوش میشیم.
دوستون دارم.بوووس