قصه
سلام
ارمحمدجانم داره قصه میگه
یکی بود یکی نبود یه مامان فاطی بود که همیشه مریض بود.
امروز خیلی اذیتم کردی.صبح مید نمیرفت.منم نمیتونم بغلم کنمت و ببرن.برگشتنی هم کلید گرفتی و رفتی تو ماشین درا رو قفل کردی و آهنگ گذاشتی.به جنون رسیدم.طفلی بابابزرگ پفک آورد برات بازم درو باز نکردی.آخرش رفتم تو خونه و چند دقیقه بعدش داداش امیرحسین راضی کرد بود که شیشه رو بکشی پایین و تونسته بود در رو باز کنه
خیلییی بد شدی ها.
دوست دارم
الان کمرم وحشتناک درد میکنه.تازه مهمون ای عید مون رفتن.عمه هات.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی