ابو!!!!!!!!!!!!!!
امیرمحمد جون امروز تو ماشین همش میگفتی:ابو یعنی:آب میخوام.
چه کاریه آب که راحت تره گفتنش.
تا وبلاگ رو باز میکنم میای به عکسا اشاره میکنی:نی نی
کلاه و دستکش میپوشی تو این هوای گرم.
و البته دیروز عصر یه مراسم ختم رفتیم رسما کچلم کردی همش سی جز قرآنو بر میداشتی.آخرش خاله کنیز بردت کنار پرده از اون بالا آقایون پایینو دید میزدی و البته تا آخر جم نخوردی و مشغول شدی.
دیشبم تا نصفه شبی با هم اینقدر خندیدیم که حرص بابا دراومد و دعوامون کرد.ولی از رو نرفتیم و د بخند.خوشگلم عاشق لحظه لحظه زندگی کردن باهاتم.دوست دارم.بوس
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی