اميرمحمداميرمحمد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره
امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره
امیر علیامیر علی، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره
عقد ماعقد ما، تا این لحظه: 18 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

اميرحسین جون و امیرمحمد جون و امیرعلی جونم

مردبون

امیرحسین نازم دوباره به عروسکت علاقمند شدی و شب پیشش میخوابی.حتما پتو رو خو.دت میندازی .برات قصه من در آوردی تعریف میکنم و از ته قلبت میخندی.بزرگ شدی ولی به نردبون میگی:مردبون. مواظب امیرمحمدی و خیلی دوستش داری البته دعوا هم میکنین و از دست هم دلخور میشین.عاشقتم بوس
30 شهريور 1393

مردبون

امیرحسین نازم دوباره به عروسکت علاقمند شدی و شب پیشش میخوابی.حتما پتو رو خو.دت میندازی .برات قصه من در آوردی تعریف میکنم و از ته قلبت میخندی.بزرگ شدی ولی به نردبون میگی:مردبون. مواظب امیرمحمدی و خیلی دوستش داری البته دعوا هم میکنین و از دست هم دلخور میشین.عاشقتم بوس
30 شهريور 1393

غلت

به اصرار امیرحسین جان تابه دو طرفه خریدم.حالا یه روز چربش کردیم و دل تو دل امیرحسین نیست که باهاش یه عالمه غذای خوشمزه بپزیم. شبا خیلی غلت میزنی.بیچاره امیرمحمد تا صبح چند بار بیدار میشه و بعد من تا پاهاتو بندازیم اون ور!!میگی مثل بابابزرگم.شبا تو خواب راه میرم. یه مدت بود تنهایی تو شب بیرون نمیرفتی اما الان دوباره شبا خودت آب میخوری و از هر فرصتی استفاده میکنی تا منو بغل کنی و تو بغل هم بخوابیم.خیلی دوست دارم.عشق مامانی.(ا ا ا) دیشب برا جفتتون کفش خریدیم از همونجا پاتون کردین و اومدین خونه.امیرمحم جونم که مقلد داداشیه.دوباره چشم چپم ورم کرده آخه دیروز تو خونه جدیدمون رفتیم و برای آخرین بار تمیزش کردم.به بابا میگی چرا به مامان کمک نک...
26 شهريور 1393

سوالای فلسفی امیرحسین جان

امیرحسینم سلام سوالای جدیدت: خدا  چه ؟ خدا کجاست؟ شیطان کجاست؟ چه شکلیه؟ چه کار میکنه؟ تو ماه کسی زندگی میکنه؟ کره زمینم از خداست؟ چه جوری تو قیامت زنده میشیم؟ شهید یعنی چی؟برا چی جنگ میشه؟ و ....... ...
16 شهريور 1393

امیرحسین جونم 71 ماهگیت مبارک گلم

سلام پسملی مامان.امیرحسین جونم امروز 5 سال و 11ماهه شدی.امسال فقط برای دو هفته نمیتونی مدرسه بری و باید بری پیش دبستانی.میگی میخوام برم مدرسه نزدیک خونه مامانی.آخه مامانی بهت گفته کلید خونمونو بهت میدم مدرسه تعطیل شد بیا خونمون .تو هم کهد عاشق خونه بابابزرگی.اما بهتره امسال رو با داداشی بری مهد تا اونم تنها نمونه.راستی همراه بابابزرگ سه چرخه ات رو خوب کردین.عاشق اینی که با داداشیت خونه بابابزرگ بمونین.دوستون دارم.بوس
15 شهريور 1393

اولین تنها موندن امیرحسین جان

سلام خوشگلای مامان هنوز خستگی مسافرت تو تنتونه.امروز برای اولین بار امیرحسین تو خونه موند و من و بابا و امیرمحمد بیرون رفتیم.اولش رنگ کابینت رو که سفارش داده بودم عوض کردم و بعدشم دفترچه بیمه رو تعویض کردیم و نهایتا میخوایم رنگ مبلا رو هم عوض کنیم رنگ فعلیش کرم قهوه ای خیلی شیکه.اما الان اسپرت سفارش دادیم هنوز دو دلم که قشنگ بشه یا نه. وقتی برگشتیم امیرحسین جان چایی خورده قبود کشک خورده بود آبرنگ کار کرده بود اینترنت رفته بود و آخریشم کارتون دیده قبود.البته دو سه باری هم دیگه رو چک کردیم.دوستون دارم.بوس
30 مرداد 1393

امیرحسین نازم شش سالگیت مبارک

 امروز ششم شواله و به ماه قمری 6 ساله شدی.عزیزم برات شلوار خونگی نو خریدم و یه سری اسباب بازی هم خاله سمیه و مهدی آقا واست خریدن.دیشبم رفتیم پارک و ساندویچ مخصوصت استیک سفارش دادی و تنهایی گرفتیش.عاشقتم بزرگ مرد کوچولوی من.تازه الانم لباسای داداشی رو تنش کردی و رفتین پارک.بهت افتخار میکنم گلم.دوست دارم.بوس
12 مرداد 1393