سلام . دوباره اومدم با یک روز پر حادثه. امیرحسین عزیزم کار مدرسه اشواماده کرده بود و وقتی جواب داده با شدت پا میشه خوشحالی کنه با پایه مبل پاش گیر میکنه و پاره میشه.بماند که عزیزم چه قدر تحمل کرد و ریز ریز گریه که امیرعلی بیدار نشه.بابا هم فک کرده الکیه.نرفته سراغش.من سر نماز دلم پیشش نمازم تموم شد دیدم چند دستمال خونی دستشه.داد زدم چسب بیارین پاش باید بخیه بخوره.بابا اومد و رو دور تند افتادیم. خاله نرگس زنگ زد بهش گفتم مامانی رو بیاره پیش بچه ها.بعد از دو تا بیمارستان عوض کردن بالاخره پاش هفت تا بخیه خورد.اینم از امروز.دو سال و دو روزگی امیر علی جان.خدایا . هیچ مادری رو با مریضی فرزندش امتحان نکن...