اميرمحمداميرمحمد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره
امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره
امیر علیامیر علی، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره
عقد ماعقد ما، تا این لحظه: 18 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره

اميرحسین جون و امیرمحمد جون و امیرعلی جونم

سفرنامه

سلام پنجشنبه صبح حرکت.ظهر کاشمر.شب سبزوار.همراه بابابزرگ و مامانی و خاله سمانه.خاله نرگس و خاله سمیه هم از عقب میان جمعه شاهرود شنبه ظهر بسطام.شب گرگان.همراه خاله نرگس یکشنبه و دو شنبه بابلسرهمراه خاله نرگس و شب آخر خاله سمیه سه شنبه برگشت.شب اشخانه
31 مرداد 1397

23ماهگی امیرعلی جانم

امیرعلی جان خاموش و روشن رو برعکس میگی صبح که بیدار میشی اگه پهلوت نباشم میای تو حال و دستمو میگیری میکشونی تو تخت میگی مامان جی جی بده خوپیش کن.میگم چی>میگی بخوابیم. این روزا مامانی بهت میگه زل زدی.با دستت اشاره میکنی به ختنه ات و میگی اره.خوب شدم.ختنه درد داشت. روزی دو بارم میری حموم اب بازی و تو تشت بتادین و کف شامپو میشینی تا خوب بشی هنوز یه بخیه مونده. عاشق بابابزرگی و بدون استثنا از رفتن به خونشون استقبال میکنی و اخ جون اخ جون میگی موقع برگشت هم با گریه جدا میشی.و همش میگی بابابزرگ کجاست؟ مدام در فریزر رو باز میکنی تا بستنی برداری تا میخوام بهت قطره بدم میدویی زیر میز نهارخوری تو اشپزخونه قایم میشی عاشق لواشک و ...
23 مرداد 1397

کمربند زرد گرفتین هورااا

سلام گل پسرا.امروز خاله سمیه بهم زنگ زد و داشتن پیاده رئی میکردن که بهشون گفتم تو مسیرشون بیان باشگاه پیش شما.از قضا همون موقع شما دو تا هم ازمون کمربند داشتین و خاله ها کلی ازتون فیلم گرفتن.هر دوتون کمربند زرد گرفتین.هورااااا
23 مرداد 1397

ختنه سوریت مبارک مرد کوچولوی من.امیر علی جان

سلام امیرعلی جان.صبح پنجشنبه رفتیم دنبال بابابزرگ و مامانی و از اونجا هم کلینیک شاهد.نفر دوم بودیم.هفت و ربع رفتی اتاق دکتر.ب ابابزرگ دو تا دستات و بابا هم پاهاتو گرفته بود.دکتر ولوی ختنه ات کرد.دستشم سریع بود.دقیقا وسط کار خاله سمانه رسید و با بلند حرف زدن کلا حواستو پرت کرد.کارت که تموم شد اون بابابزرگم اومدن.رفتیم خونمون.نهار بابابزرگا اونجا بودن و عصر هم شش تا هشت تو خونه پذیرایی داشتیم وشبم تو تالار فرهنگیان.خدارو شکر عالی بود.برا نهار جمعه هم خاله ها و عمو و عمه ها و بابابزرگا رو گفتیم. هنوزم روزی سه بار باند رو عوض میکنم.پماد اد و تتراسایکلین میزنم.خشک کننده هم میخوری.کلا ترسیدی از زل زدن.تا بازت میکنم اول لیدوکایین میزنم اروم میشی...
14 مرداد 1397

مبل جدید

سلام.پسر گلم.امیر علی جان احتمالا پنجشنبه ختنه ات کنیم.تقریبا خونه تکونی کردیم از شستن فرش بگیر تا خریدن مبل. البته بماند که مثل همیشه اشکم دراومده. دوست دارم مامان جونم. مبل
7 مرداد 1397

دالی بازی با خودت

امیر علی جان امروز رو فرشی رو زده بودی بالا پشتش قایم میشدی میگفتی با خودت امیر علی کجایه،؟بعد سرتو میآوری بیرون میگفتی اینجایم
4 مرداد 1397
1