اميرمحمداميرمحمد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره
امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره
امیر علیامیر علی، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره
عقد ماعقد ما، تا این لحظه: 18 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره

اميرحسین جون و امیرمحمد جون و امیرعلی جونم

آخرین روز مهد امیرمحمد جان

سلام.آنروز بعد از یک هفته امیرمحمد رفت نهد تا با راضیه جان خداحافظی کنه.روز آخر مهد بود.طفلی امیرحسین دو هفته دیگه باید بره.و البته دیروز اولین روزی بود که مرخصی داشت به خاطر گوش درد نرفت مدرسه. منم پریشب اینقدر دست چپم درد میکرد که نمیتونستم بخوابم.دکتر نوار قلب نوشته اما نرفتم.پماد مسکن رادیان زدم بهتر شد. هوا بس ناجوانمردانه گرم است. دیشب تو خونه مامانی تا تونستیم توت خوردیم. خ
29 ارديبهشت 1395

عید مبعث مبارک

سلام.گل پسرای مامان.امیرحسین جان دو شبه خونه بابابزرگ می خوابه و صبح زود همراه بابابزرگ میره م خودش میگه بنایی میکنم.فداش شم من. امیرمحمد ور دل خودمونه.الانم هر چی لباس و پتو بوده تو حموم خیس کرده.فضول باشی منه. امیرعلی جانم وارد ماه ششم شده و واسه خودش لگدپرونی داره. منم کماکان کمردرد دارم.حالم بهتر شده. مامانی هم واسه امیر علی یه سری خرید کرده.از پتو و کیف بگیر تا لباس و سرهمی و روسری و شیشه.دستشون درد نکنه من که اصلا راضی به زحمت شون نیستم. دوستون دارم.بووووس
17 ارديبهشت 1395

معلم برگزیده.فارغ التحصیل رتبه اول

سلام.اومدم با دو خبر خوب اولین معلم برگزیده شدم و بالاترین امتیاز منطقه شدم دومی.به مناسبت چهلمین سالگرد تاسیس دانشگا زنگ زدن و ازم دعوت کردم به عنوان رتبه اول دانشگاه تو مراسمو که چهار خرداد شرکت کنم منتظر سومیشم.
14 ارديبهشت 1395

وجدان درد

اینقدر ناراحتم که نگو.این روزا خیلی زود اعصابم خورد میشه.هوا خیلییی گرمه.امیرحسین خوابش میومد و تو اتاق تنها نمیرفت.بابا گفت برو پهلوش.منم از بس گرمه گفتم حتی یک دقیقه نمیتونم برم.بهش گفتم بیا تو هال بخواب.اونم رفت دوشک بیاره که امیرمحمدم تقلید کرد و تو هال به هم رسیدن و داد و دعوا و گریه.به بابا گفتم جداشون کن.اونم گفت تو فقط یک دقیقه میرفتی تو اتاق دعوا نمیکردن.منم رفتم جداشون کنم ولی دیوانه شدم و محکم کتکشون زدم .هر دوتا رو.هیچکدومتون انتظار نداشتین.هرکی رفت تو یه اتاق و گریه.اول سراغ امیرمحمد رفتم و تو بغلم گرفتمش تا آروم شد و بعدشم خوابید.بعد سراغ امیرحسین و سعی کردم از دلش در بیارم.اونم تو بغلم خوابید.خودم رو تختم و دارم میمیرم.خدایا د...
12 ارديبهشت 1395

اولین اردوی تحصیلی امیرحسین جان

سلام.پسرای گلم.امروز برای اولین بار امیرحسین جانم رفته اردو.باغ بهلگرد.تا چهار عصر.بهت خوش گذشته مامانی و نهارم همونجا تو رستوران جوجه کباب خوردین.برگشتنی هم بابا و داداشی دنبالت اومدن
12 ارديبهشت 1395

هفته21

پسر کوچولوی مامان.امیرعلی عزیزم.به خودت و خودم تبریک میگم.خوشگلم وارد هفته بیست و یک شدیم یعنی نصف راه رو اومدیم.هورا.آن شاالله بقیه اش هم زود و سریع میگذره.مواظب خودت باش.بوووس
5 ارديبهشت 1395