اميرمحمداميرمحمد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره
امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره
امیر علیامیر علی، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره
عقد ماعقد ما، تا این لحظه: 18 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره

اميرحسین جون و امیرمحمد جون و امیرعلی جونم

اولین نامه امیرحسین جون به مامانش

خوشگل نازم سلام.پسر مامان اولین نامه به مامان رو نوشتی. با کاغذات ور میرفتی که یه هو اومدی و یه کاغذ چهارتا شده رو دادی دستم.فدات شم روش نوشتی:مامان با یه خط خیلی خوشگل روز قبل فقط یه بار برات نوشتم مامان. دیگه روش اعداد 1 و 2 و 3 رو دوخطی رنگی نوشته بودی و داخلشم نقاشی و امضای مخصوصت. بهترین هدیه دنیا بود مامانی.عاشقتم.بوووس
2 اسفند 1392

فرشته مامان

امیرحسین نازم.دیشب خونه مامانی بودی و صبح رفتین خرید.ظهری زنگ زدین که بیا دنبالم امیرمحمد دلش برام تنگ شده.تنهایی حموم رفتی آخه مرد شدی و الانم خوابی.فرشته نازم دوست دارم.بوس
1 اسفند 1392

مستقل راه رفتن

سلام امیر محمد جونم.امروز برای اولین بارکتونی سفیدایی که خاله سمیه از ارومیه خریده رو پوشیدی و خودت با پاهات رفتی ددر.خیلی خوشحال بودی.خونه مامانی رفتیم.برگشتنی هم پایین آپارتمانمون موندی و 5 دیقه ای توپ بازی بچه ها رو نگاه کردی و همش قاطیشون می رفتی.برعکس داداشی که یه گوشه واستاده بود.نهایتا با گریه اومدی بغلم و برگشتیم خونه.مبارک باشه مامانی
1 اسفند 1392

بشکن بشکنه.بشکن

امیرحسین جیگری سلام.خوشگلم دیشب خونه بابابزرگ دعوت بودیم.جده نسا هم بود و دو بار شیرینی خوردیم.عقدکنون جواد آقا و دفاع آقا سید حسن.در ادامه مبحث:بشکن بشکنه بشکن.دیشب جنابعالی یه ظرف چینی شکستین دو شب قبلشم خونه خودمون موقع پذیرایی از مهمونا بشقاب شکوندی.فدای سرت.شکستنی باید بشکنه.الانم با خاله سمانه و مامانی رفتین ال جی تا جاروبرقی بخرین.آخه جاروبرقی خاله سوخته..منم اولین کلاس ترو جدیدمو رفتم.چه بچه های نازی بودن و با معلومات.دلشوره و استرس گرفتم باید چند تا رفرنس خوب پیدا کنم.کلاسشون رو دست کم گرفته بودم.اکثرشون شیرازی و کرمانی و سیرجانی بودن حتی تبریزی هم داشتیم.برام دعا کن.
1 اسفند 1392

امیرمحمدم

عزیز مامان دوباره سلام.خوشگلم زیر انگشت دوم پای چپت کبود شده.ولی بی تابی نمیکنی.به خدا خیلی دوست دارم.فقط بغلمی.خدا رو شکر فقط کوفته شده و ورم نکرده.امروز که مهد گذاشتمت حسابی گفتم هواتو داشته باشن.همچنان این روزا موقع مهد رفتن و جدا شدن گریه میکنی و من تا برسم مدرسه بهش فکر میکنم و حواسم پرته.فقط خدا میدونه چه جوری رانندگی میکنم.خیلی دوست دارم.بوس
30 بهمن 1392

پات درد گرفته

امیرمحمد نازم سلام.گلم عصری دایی علی از مکه برگشت.داداشی و مامانی خونمون اومدن و همون موقع تو رو پات افتادی و پات درد میکنه.نمیتونی تکونش بدی.فدات شم گلم
28 بهمن 1392